+خدای من باورم نمیشه اخراج شدم .
برای صدمین بار با لحن گرفته ای این جمله رو تکرار کرد و باعث کلافگی پسر چشم آبی شد .
لو : بس کن زین یه سره داری این جمله رو تکرار میکنی این تقصیر تو نبود کهزی : نمیدونم چیکار کنم لو من واقعا ب شغل نیاز دارم تا بتونم خرج خودمو خانوادم رو در بیارم .
با ناراحتی زمزمه کرد و آخر جمله سرش رو پایین انداخت . لویی ک نمیتونست رفیقشو انقد غمگین ببینه با دستاش صورتشو قاب گرفت و سرشو بالا اورد .
لو : نگران نباش داداش . با هم میگردیم و یه شرکت خوب پیدا میکنیم. من همیشه پشتتم لازم نیست نگران چیزی باشی.
و زمزمه آرامش بخش لویی باعث شد چشمای زین پر بشن و محکم لویی رو بغل کنه .زی : اگ تو نبودی من میخواستم چیکار کنم لو ؟
لو : اره بیب اگ من نبودم نمیتونستی کاری کنی حالا هم پاشو باید بریم پیش هری
لویی با لحن فانی گفت ، زین تکخنده ای کرد و زیر لب احمقی گفت . حاضر شدن و ب سمت خونه هری ب راه افتادن .
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
خب این پارت اول بود . امیدوارم خوشتون بیاد. ووت یادتون نره لاولیز .
Love you
Zed
YOU ARE READING
Beautiful accountant
Fanfiction_ اسمت چیه؟ + زین مالیک هستم . _ خب تو از شرکت قبلی اخراج شدی نمیتونم استخدامت کنم . +خواش میکنم آقا من ب این شغل نیاز دارم ...