Part 8

76 14 0
                                    

فردا اون شب دقیقا روز مهمونی ک اعضای شرکت پین با چند تا از شرکت های دیگه تشکیل دادن از راه رسید .

زین ، لویی ، هری و کارا به ادرسی ک لیام به زین گفته بود رفتن و جمعیت نسبتا زیادی رو اونجا دیدن .
کمی جلو تر لیام کنار مگی ، نیک و چند نفر دیگه ایستاده بود .

اونا جلو تر رفتن تا سلامی داشته باشن .

لی : سلام خوش اومدین .

زی : سلام آقای پین .

لری : سلام .

کا : سلام .

نیک : هی زین خیلی خوشحالم ک دوباره میبینمت .

بعد از گفتن این لبخندی زد . زین هم متقابلا لبخند زد .

زی : های نیک منم همینطور . چطوری ؟

نیک : خوبم بیوتی تو چی ؟

زی : منم خوبم .

مگی : شما همو میشناسین ؟

نیک : البته .

گفت و به زین چشمکی زد .

لی : اونوقت از کجا ؟

نیک : چند روز پیش وقتی داشت از شرکت میومد بیرون دیدمش یکمی حرف زدیم و بعد اون بازم همو دیدم و الان هم ک اینجاییم .

لیام بی هیچ حرفی سر تکون داد .

زین و لری و کارا رفتن و دور یه میز نشستن .

کا : خیله خب تومو وقتشه حکمی ک بهت دادم رو انجام بدی ‌.

کارا بعد از اینکه موسیقی پخش شد گفت و نیشخند زد .

لو : عاااح خیله خب . زین بلند شو .

زین چشماشو چرخوند و بلند شد . دست لویی گرفت و با هم به سمت وسط سالن حرکت کردن .

هز : بیا ما هم بریم برقصیم تا اینا رو ببینیم .

کا : اره بریم .

زین یک دستش رو توی دست لویی و دست دیگش رو روی شونه اون پسر گذاشت و لویی هم به همین ترتیب با یک دستش پهلو زین رو گرفت و آروم میرقصیدن .

اهنگ به قسمت اوج ک رسید لویی زین رو روی ساعدش خم کرد و لباشو به لبای اون پسر چسبوند و آروم همو میبوسیدن .

اونطرف سالن لیام ک این صحنه رو دید بی اختیار گلس توی دستش رو فشار میداد طوری که بند انگشتاش به سفیدی میزد و رگ شقیقه هاش بیرون زده بود .

مگی : لیام عزیزم حالت خوبه ؟

گفت و دستشو نوازش وار روی بازوی لیام کشید . رد نگاهشو دنبال کرد و زینی رو دید ک خم شده روی بازوی لویی در حال بوسیدنش بود . مگی با خودش فکر کرد که چرا لیام باید از این بابت ک حسابدار شرکتش رو در حال بوسیدن ببینه عصبی بشه ؟ نکنه ازش خوشش میاد ؟ با این فکر عصبی شد .

مگی : لیام چی شده ؟

لی : دست از سرم بردار مگی . دیگه تکرارش نمیکنم.

لیام با داد گفت و مگی کمی از جاش پرید . چشماشو  چرخوند ، موهاشو پشت گوشش انداخت و از لیام فاصله گرفت .

کا : فااااااک خییییلی خوب بووود

زی : خیله خب کارا مجبور نیستی جیغ بزنی

کا : باید هیجانم رو تخلیه کنم زینننننن

لو : اه دو دیقه لال شو دلوین .

هز : سری بعد باید بخاطر من و زین ذوق کنی فهمیدی ؟

کلمه من رو با تاکید خاصی گفت و باعث خنده اونا شد .

کا : البته

لو : اگه یه درصد شک داشتم ک اینا برادرانه نیست الان جفتتون پاره بودین .

هز : تو دوست پسر فوق‌العاده ای هستی لو و بعله برادرانست .

زی : خیله خب بچه ها تمومش کنین .

زین با خنده گفت و بقیه شب هم گذشت .

************************************
Same Time : zayn's family

محمد : به نظرت وقتش نیست ک زین ازدواج کنه؟

تری : اره موافقم . ولی خب نمیدونم اون کید دوست داره یا اصلا کسیو دوست داره ؟

مح : به نظر من رزی و زین واقعا به هم میان . اونا از بچگی با هم بزرگ شدن و اونطور ک من از رفتار های رزی میبینم انگار اون از زین خوشش میاد .

رزی : چی ؟

رزی ک تازه به اون جمع پیوست با تعجب پرسید .

مح : تو زین رو دوست داری درسته ؟ دارم ب این فکر میکنم ک خوب میشه تو و زین با هم ازدواج کنین . نظرت چیه تریشا ؟

تری : خب ب نظر من به هم میاین و فکر میکنم زین قبول کنه .

رزی که بعد شنیدن این حرفا خوشحالی عجیبی رو حس میکرد با چشمایی ک برق میزد گفت

رزی : ش..شما جدی میگین ؟

تری و مح : البته .

تری : وقتی برگشتیم لندن به زین میگیم . حضوری حرف بزنیم بهتره .

مح : موافقم .

💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥

سلااااام مجدد . عااح کیه که مثل من انقد زود زود آپ کنه ؟ :/

بیخیال اینم از این پارت .

دیدین هم زری کیس دادم بهتون پارت قبل و زویی کیس برای این پارت .

من خودم عاشق زویی و زری ام مخصوصا زری برای همین لاس های برادرانه زری رو بیشتر کردم 😔😂

ووت یادتون نره گایز . اگه هم خواستین کامنت بزارین و نظرتون رو بگین .

Love you all
Zed

Beautiful accountantWhere stories live. Discover now