فردا اون شب دقیقا روز مهمونی ک اعضای شرکت پین با چند تا از شرکت های دیگه تشکیل دادن از راه رسید .
زین ، لویی ، هری و کارا به ادرسی ک لیام به زین گفته بود رفتن و جمعیت نسبتا زیادی رو اونجا دیدن .
کمی جلو تر لیام کنار مگی ، نیک و چند نفر دیگه ایستاده بود .اونا جلو تر رفتن تا سلامی داشته باشن .
لی : سلام خوش اومدین .
زی : سلام آقای پین .
لری : سلام .
کا : سلام .
نیک : هی زین خیلی خوشحالم ک دوباره میبینمت .
بعد از گفتن این لبخندی زد . زین هم متقابلا لبخند زد .
زی : های نیک منم همینطور . چطوری ؟
نیک : خوبم بیوتی تو چی ؟
زی : منم خوبم .
مگی : شما همو میشناسین ؟
نیک : البته .
گفت و به زین چشمکی زد .
لی : اونوقت از کجا ؟
نیک : چند روز پیش وقتی داشت از شرکت میومد بیرون دیدمش یکمی حرف زدیم و بعد اون بازم همو دیدم و الان هم ک اینجاییم .
لیام بی هیچ حرفی سر تکون داد .
زین و لری و کارا رفتن و دور یه میز نشستن .
کا : خیله خب تومو وقتشه حکمی ک بهت دادم رو انجام بدی .
کارا بعد از اینکه موسیقی پخش شد گفت و نیشخند زد .
لو : عاااح خیله خب . زین بلند شو .
زین چشماشو چرخوند و بلند شد . دست لویی گرفت و با هم به سمت وسط سالن حرکت کردن .
هز : بیا ما هم بریم برقصیم تا اینا رو ببینیم .
کا : اره بریم .
زین یک دستش رو توی دست لویی و دست دیگش رو روی شونه اون پسر گذاشت و لویی هم به همین ترتیب با یک دستش پهلو زین رو گرفت و آروم میرقصیدن .
اهنگ به قسمت اوج ک رسید لویی زین رو روی ساعدش خم کرد و لباشو به لبای اون پسر چسبوند و آروم همو میبوسیدن .
اونطرف سالن لیام ک این صحنه رو دید بی اختیار گلس توی دستش رو فشار میداد طوری که بند انگشتاش به سفیدی میزد و رگ شقیقه هاش بیرون زده بود .
مگی : لیام عزیزم حالت خوبه ؟
گفت و دستشو نوازش وار روی بازوی لیام کشید . رد نگاهشو دنبال کرد و زینی رو دید ک خم شده روی بازوی لویی در حال بوسیدنش بود . مگی با خودش فکر کرد که چرا لیام باید از این بابت ک حسابدار شرکتش رو در حال بوسیدن ببینه عصبی بشه ؟ نکنه ازش خوشش میاد ؟ با این فکر عصبی شد .
مگی : لیام چی شده ؟
لی : دست از سرم بردار مگی . دیگه تکرارش نمیکنم.
لیام با داد گفت و مگی کمی از جاش پرید . چشماشو چرخوند ، موهاشو پشت گوشش انداخت و از لیام فاصله گرفت .
کا : فااااااک خییییلی خوب بووود
زی : خیله خب کارا مجبور نیستی جیغ بزنی
کا : باید هیجانم رو تخلیه کنم زینننننن
لو : اه دو دیقه لال شو دلوین .
هز : سری بعد باید بخاطر من و زین ذوق کنی فهمیدی ؟
کلمه من رو با تاکید خاصی گفت و باعث خنده اونا شد .
کا : البته
لو : اگه یه درصد شک داشتم ک اینا برادرانه نیست الان جفتتون پاره بودین .
هز : تو دوست پسر فوقالعاده ای هستی لو و بعله برادرانست .
زی : خیله خب بچه ها تمومش کنین .
زین با خنده گفت و بقیه شب هم گذشت .
************************************
Same Time : zayn's familyمحمد : به نظرت وقتش نیست ک زین ازدواج کنه؟
تری : اره موافقم . ولی خب نمیدونم اون کید دوست داره یا اصلا کسیو دوست داره ؟
مح : به نظر من رزی و زین واقعا به هم میان . اونا از بچگی با هم بزرگ شدن و اونطور ک من از رفتار های رزی میبینم انگار اون از زین خوشش میاد .
رزی : چی ؟
رزی ک تازه به اون جمع پیوست با تعجب پرسید .
مح : تو زین رو دوست داری درسته ؟ دارم ب این فکر میکنم ک خوب میشه تو و زین با هم ازدواج کنین . نظرت چیه تریشا ؟
تری : خب ب نظر من به هم میاین و فکر میکنم زین قبول کنه .
رزی که بعد شنیدن این حرفا خوشحالی عجیبی رو حس میکرد با چشمایی ک برق میزد گفت
رزی : ش..شما جدی میگین ؟
تری و مح : البته .
تری : وقتی برگشتیم لندن به زین میگیم . حضوری حرف بزنیم بهتره .
مح : موافقم .
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
سلااااام مجدد . عااح کیه که مثل من انقد زود زود آپ کنه ؟ :/
بیخیال اینم از این پارت .
دیدین هم زری کیس دادم بهتون پارت قبل و زویی کیس برای این پارت .
من خودم عاشق زویی و زری ام مخصوصا زری برای همین لاس های برادرانه زری رو بیشتر کردم 😔😂
ووت یادتون نره گایز . اگه هم خواستین کامنت بزارین و نظرتون رو بگین .
Love you all
Zed
YOU ARE READING
Beautiful accountant
Fanfiction_ اسمت چیه؟ + زین مالیک هستم . _ خب تو از شرکت قبلی اخراج شدی نمیتونم استخدامت کنم . +خواش میکنم آقا من ب این شغل نیاز دارم ...