Part 5

78 17 0
                                    

بعد از اینکه کاراش تو شرکت تموم شد بلافاصله وسایلش رو جمع کرد و ب سمت بیرون با تند کرد . وقتی ب در خروجی شرکت رسید نفس سنگینش رو بیرون داد و اینبار آهسته تر از قبل حرکت کرد .

+هی پسر تو اینجا کار میکنی ؟

زین سرشو سمت صدا برگردوند و مرد خوش چهره ای رو دید . گوشه لبشو گاز گرفت و گفت

زی : سلام . بله من اینجا کار میکنم .

+چه خوب . اوه یادم رفت خودمو معرفی کنم من نیک اسمیت هستم . منتظرم خواهرم صحبتش با رئیست  رو تموم کنه تا بریم . (بعد این حرفش چشماشو چرخوند) اوه از دیدنت خوشحالم ... عام ؟

زین ب حرکت اون مرد خندید و گفت

زی : زین .

نی : از دیدنت خوشحالم زین

گفت و لبخند جذابی شد . زین هم متقابلا لبخند زد

زی : من از دیدنتون خوشحالم آقای اسمیت .

نی : کاماااان باهام راحت باش ، ب اسم صدام کن . میگی آقای اسمیت حس میکنم هم سن بابامم .

زین تکخنده ای کرد و باشه ای گفت .

زی :  نیک متاسفم من کار دارم باید برم . عام دوباره میبینمت ؟

نی : اوه ببخشید ک مزاحمت شدم . البته حتما میبینمت .

گفت و چشمک زد . زین لبخند زد و بعد خداحافظی کوتاهی ب سمت خونش ب راه افتاد .

************************************

Same time : Liam and Maggie

لی : دست از سرم بردار مگی .

لیام با کلافگی گفت و دستشو تو موهاش کشید .

مگ : خواهش میکنم لیام تو میدونی من چقدر دوست دارم. 

لی : ولی این حس فقط یک طرفست مگی . در ضمن تو مگه گرایش منو نمیدونی؟

مگ : لیام لطفا ....

مگی گفت و سمت لیام رفت . ب خاطر کفش پاشنه بلندش تقریبا هم قد لیام شده بود :/ . با دستاش دو طرف صورت اون مرد رو قاب گرفت و لباشو ب سمت لبای لیام حرکت داد . لیام بلافاصله اون زن پس زد و لحنی ک توش رگه هایی از خشم و کلافگی بود گفت  :

لی : نمیفهمی وقتی میگم علاقه ای بهت ندارم ؟ همین الان برو بیرون مگی .

مگی ک کاملا مشخص بود ناراحت شده با حرص از لیام فاصله گرفت و در رو محکم بهم کوبید .

لی : لعنت بهت عوضی مزاحم . 

************************************
ذهنش درگیر بود . نمی‌دونست باید چیکار کنه . اگ اخراج میشد بدبخت بود . شاید بگین خب میتونه از دوستاش مثل لویی و هری پول قرض بگیره ؛ اما تا کی ؟

انقدر مشغول فکر کردن بود ک نفهمید ساعت ب نیمه شب  رسیده . کلافه دستی تو موهاش کشید و رفت تا بخوابه ک تلفنش زنگ خورد . شماره ناشناس بود .

زین با تعجب و کنجکاوی از اینکه چ کسی نصف شب بهش زنگ زده تلفن رو جواب داد .

×دیکهد مالیک زود تند سریع کجایی ؟

البته ک زین این صدا رو می‌شناخت . صدای دوستی ک خیلی دلتنگش بود . اون صدا صدای کارا بود . زین ک چشماش از این درشت تر نمیشد گفت

زی : ک..کارا ؟ خودتی دختر ؟ لعنتی واقعا خودتی ؟؟؟

کا : اره زین خودمم ‌ . دلم برات تنگ شده بود زیبا

کارا با بغض گفت و دلتنگی تو صداش موج میزد .

زی : خدای من بعد دو سال . منم دلم برات تنگ‌ شده بود دختر قشنگم . کجایی حالا ؟

کا : تو فرودگاه

زی : تو فرودگاه ؟؟؟!!

کا : اره ‌ زین میتونم یه خواهشی ازت بکنم؟

زی : البته

کا : میتونی بیای فرودگاه دنبالم ؟ میخوام بیام خونه تو

زی : چییی ؟؟؟ تو الان لندنی لعنتی ؟؟؟؟

زین با هیجان تقریبا داد زد . کارا خندید و گفت

کا : اره سوییتی ‌ . حالا بدو بیا دارم از خستگی میمیرم .

زی : اومدم اومدم . آدرس رو سریع برام بفرست .

کا : باشه . عام میبینمت ب زودی فعلااااا

زی : بای کارا .

گفت و تلفن رو قطع کرد با خوشحالی مثل جت حاضر شد و ب سمت فرودگاه  حرکت کرد .

************************************
فردای اون شب خونه زین :

لو : دلوین سندههههه بالاخره کونتو جمع کردی و برگشتی گااااد دلم برات تنگ شده بود عوضی  .

کا : منم همینطور دیکهد .

گفتن و همو محکم بغل کردن .

کا : هری خیییلی خوشحالم از دیدنت .

هز : منم همینطور سوییتی .

زی : بچه ها بیاین خوراکی آوردم بشینیم فیلم ببینیم بخوریم .

لو : آبجو؟

زی : البته

گفت و چشمک زد . زین واقعا خداروشکر کرده بود ک امروز تعطیل بود و میتونست با دوستاش وقت بگذرونه ذهنش رو یکم آروم کنه .

فردا باید جواب اون مرد رو بده پس الان سعی میکنه ذهنش رو آروم نگه داره ...!

💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥

خب اینم از این پارت . کارای قشنگم هم بالاخره وارد داستان شد 🥺

ووت یادتون نره بیوتیز . اگ هم دوست داشتین کامنت بزارین و نظراتتون رو بگین .

چاکر شما
Zed

Beautiful accountantWhere stories live. Discover now