بعد از اینکه کاراش تو شرکت تموم شد بلافاصله وسایلش رو جمع کرد و ب سمت بیرون با تند کرد . وقتی ب در خروجی شرکت رسید نفس سنگینش رو بیرون داد و اینبار آهسته تر از قبل حرکت کرد .
+هی پسر تو اینجا کار میکنی ؟
زین سرشو سمت صدا برگردوند و مرد خوش چهره ای رو دید . گوشه لبشو گاز گرفت و گفت
زی : سلام . بله من اینجا کار میکنم .
+چه خوب . اوه یادم رفت خودمو معرفی کنم من نیک اسمیت هستم . منتظرم خواهرم صحبتش با رئیست رو تموم کنه تا بریم . (بعد این حرفش چشماشو چرخوند) اوه از دیدنت خوشحالم ... عام ؟
زین ب حرکت اون مرد خندید و گفت
زی : زین .
نی : از دیدنت خوشحالم زین
گفت و لبخند جذابی شد . زین هم متقابلا لبخند زد
زی : من از دیدنتون خوشحالم آقای اسمیت .
نی : کاماااان باهام راحت باش ، ب اسم صدام کن . میگی آقای اسمیت حس میکنم هم سن بابامم .
زین تکخنده ای کرد و باشه ای گفت .
زی : نیک متاسفم من کار دارم باید برم . عام دوباره میبینمت ؟
نی : اوه ببخشید ک مزاحمت شدم . البته حتما میبینمت .
گفت و چشمک زد . زین لبخند زد و بعد خداحافظی کوتاهی ب سمت خونش ب راه افتاد .
************************************
Same time : Liam and Maggie
لی : دست از سرم بردار مگی .
لیام با کلافگی گفت و دستشو تو موهاش کشید .
مگ : خواهش میکنم لیام تو میدونی من چقدر دوست دارم.
لی : ولی این حس فقط یک طرفست مگی . در ضمن تو مگه گرایش منو نمیدونی؟
مگ : لیام لطفا ....
مگی گفت و سمت لیام رفت . ب خاطر کفش پاشنه بلندش تقریبا هم قد لیام شده بود :/ . با دستاش دو طرف صورت اون مرد رو قاب گرفت و لباشو ب سمت لبای لیام حرکت داد . لیام بلافاصله اون زن پس زد و لحنی ک توش رگه هایی از خشم و کلافگی بود گفت :
لی : نمیفهمی وقتی میگم علاقه ای بهت ندارم ؟ همین الان برو بیرون مگی .
مگی ک کاملا مشخص بود ناراحت شده با حرص از لیام فاصله گرفت و در رو محکم بهم کوبید .
لی : لعنت بهت عوضی مزاحم .
************************************
ذهنش درگیر بود . نمیدونست باید چیکار کنه . اگ اخراج میشد بدبخت بود . شاید بگین خب میتونه از دوستاش مثل لویی و هری پول قرض بگیره ؛ اما تا کی ؟انقدر مشغول فکر کردن بود ک نفهمید ساعت ب نیمه شب رسیده . کلافه دستی تو موهاش کشید و رفت تا بخوابه ک تلفنش زنگ خورد . شماره ناشناس بود .
زین با تعجب و کنجکاوی از اینکه چ کسی نصف شب بهش زنگ زده تلفن رو جواب داد .
×دیکهد مالیک زود تند سریع کجایی ؟
البته ک زین این صدا رو میشناخت . صدای دوستی ک خیلی دلتنگش بود . اون صدا صدای کارا بود . زین ک چشماش از این درشت تر نمیشد گفت
زی : ک..کارا ؟ خودتی دختر ؟ لعنتی واقعا خودتی ؟؟؟
کا : اره زین خودمم . دلم برات تنگ شده بود زیبا
کارا با بغض گفت و دلتنگی تو صداش موج میزد .
زی : خدای من بعد دو سال . منم دلم برات تنگ شده بود دختر قشنگم . کجایی حالا ؟
کا : تو فرودگاه
زی : تو فرودگاه ؟؟؟!!
کا : اره زین میتونم یه خواهشی ازت بکنم؟
زی : البته
کا : میتونی بیای فرودگاه دنبالم ؟ میخوام بیام خونه تو
زی : چییی ؟؟؟ تو الان لندنی لعنتی ؟؟؟؟
زین با هیجان تقریبا داد زد . کارا خندید و گفت
کا : اره سوییتی . حالا بدو بیا دارم از خستگی میمیرم .
زی : اومدم اومدم . آدرس رو سریع برام بفرست .
کا : باشه . عام میبینمت ب زودی فعلااااا
زی : بای کارا .
گفت و تلفن رو قطع کرد با خوشحالی مثل جت حاضر شد و ب سمت فرودگاه حرکت کرد .
************************************
فردای اون شب خونه زین :لو : دلوین سندههههه بالاخره کونتو جمع کردی و برگشتی گااااد دلم برات تنگ شده بود عوضی .
کا : منم همینطور دیکهد .
گفتن و همو محکم بغل کردن .
کا : هری خیییلی خوشحالم از دیدنت .
هز : منم همینطور سوییتی .
زی : بچه ها بیاین خوراکی آوردم بشینیم فیلم ببینیم بخوریم .
لو : آبجو؟
زی : البته
گفت و چشمک زد . زین واقعا خداروشکر کرده بود ک امروز تعطیل بود و میتونست با دوستاش وقت بگذرونه ذهنش رو یکم آروم کنه .
فردا باید جواب اون مرد رو بده پس الان سعی میکنه ذهنش رو آروم نگه داره ...!
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
خب اینم از این پارت . کارای قشنگم هم بالاخره وارد داستان شد 🥺
ووت یادتون نره بیوتیز . اگ هم دوست داشتین کامنت بزارین و نظراتتون رو بگین .
چاکر شما
Zed
YOU ARE READING
Beautiful accountant
Fanfiction_ اسمت چیه؟ + زین مالیک هستم . _ خب تو از شرکت قبلی اخراج شدی نمیتونم استخدامت کنم . +خواش میکنم آقا من ب این شغل نیاز دارم ...