هااااای لاولیز . این چپتر رو میخوام اتفاقات رو یکم خلاصه کنم تا به بخش اصلی داستان برسیم 😁✌🏿.
●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●
بعد از سالگرد یاسر پدر زین محمد خواست تا تریشا همراه زین از لندن ب بردفورد برن تا کمی حال و هواشون عوض شه ولی زین ب خاطر شغلش قبول نکرد .
محمد ، رزی و تریشا ب سمت بردفورد حرکت کردن و زین تو اون خونه تنها شد . البته اسرار های رزی برای موندن کنار زین هم بی اثر بود و زین از این بابت خدا رو شکر کرد :/ .زین تو این مدت ب خوبی کارهاش رو در شرکت انجام میداد و همیشه هم ب موقع حاضر میشد و لیام هم کاملا از حسابدار جدید و زیباش راضی بود . البته زین تو این مدت کراش عجیبی روی لیام داشت اما کاملا از رسیدن ب اون نا امید بود چون یک درصد هم احتمال نمیداد ک لیام گی باشه .
اما بر عکس تصورش لیام گیه و اون هم از زین خوشش میاد ولی ب هیچ عنوان نشونش نمیده . اون درواقع از عاشق شدن میترسه . میترسه چون فکر میکنه امکان داره زین قبولش نکنه یا بعد مدتی ترکش کنه برای همین به هیچ عنوان ب روی خودش نمیاره ک از زین خوشش میاد .صبح روز بعد زین مثل همیشه ب موقع حاضر شد تا به سمت شرکت حرکت کنه . اما اتفاقی که در بین راه میوفته کاملا همه چیز رو تغییر میده .
متاسفانه ب خاطر تصادفی ک وسط خیابون اتفاق میوفته زین تو ترافیک گیر میکنه . اوه لیام مطمئنا چیزی بهش نمیگه ، خب ترافیک بود حتما شرایط رو درک میکنه. زین با خودش فکر کرد و با نیم ساعت تاخیر ب شرکت رسید .
لی : نیم ساعت تاخیر آقای مالیک مگه نگفتم رو منظم بودن حساسم و اگر حتی یکبار هم دیر کنی بدون معطلی اخراجت میکنم ؟
البته ک لیام اصلا دلش نمیخواست زین رو اخراج کنه اما لازم دید ک اینو بگه .
بلافاصله بعد گفتن این حرف استرس بدی وجود زین رو در بر گرفت و سریع ب حرف اومد .زی : آقای پین م..من متاسفم . من مثل همیشه ب موقع حرکت کردم ولی ب خاطر ترافیک نش...
لی : بهانه های الکی نیار زین
لیام وسط حرفش اومد و زین هول تر از قبل شد .
زی : من بهانه الکی نمیارم آقا واقعا میگم تراف...
مگی : لیام ؟ سلام عزیزم میتونیم حرف بزنیم ؟
مگی بدون توجه ب زین وسط حرفش اومد و رو ب لیام با لبخند عمیقی گفت . زین ک اولین بار بود این زن رو دید و از قرار معلوم این زن روی لیام کراش داشت حس بدی بهش دست داد . از اون طرف ک لیام اصلا حوصله این زنیکه لوس و رو مخ رو نداشت گفت:
لی : الان نه مگی در حال صحبت با آقای مالیک هستم . باشه برای بعد .
مگی : اوه بیخیال لیام الان بی...
لی : گفتم الان نه !
تن صدای لیام کمی بالا رفت و مگی ک انگار بهش بر خورد با عشوه موهاشو پشت گوشش انداخت و از اونها دور شد .
لی : خب ب ادامه حرفمون برسیم
زی : قسم میخورم ب خاطر ترافیک بود . خواهش میکنم اخراجم نکنین حاضرم هر کاری بکنم فقط اخراجم نکنین .
زین با استرس گفت و این حرفش باعث نیشخندی رو صورت لیام شد .
لی : هر کاری ؟
زی : هر کاری
لی : خیله خب ... اوووم ...
لیام بعد چند لحظه مکث گفت :
لی : باید هر وقت ازت خواستم باهام رابطه داشته باشی .
زی : چییی ؟؟؟؟؟
زین با تن صدای بالایی پرسید و لیام فقط ابرو بالا انداخت و با حفظ نیشخندش گفت :
لی : میدونی اگ از اینجا اخراج شی دیگ هیجا استخدامت نمیکنن . این ب نفع خودته بیوتی .
زین دستاش رو مشت کرد و سرشو پایین انداخت . هم ناراحت بود هم عصبی . اگ اون اتفاق لعنتی نمیافتاد و پدرش زنده میموند زین مجبور نبود انقد سختی بکشه و ب خاطر اینکه از کارش اخراج نشه و از گشنگی نمیره با کسی رابطه داشته باشه .
البته اون لیامو دوست داشت . اما فکر اینکه فقط برای لیام سرگرمی باشه عذابش میداد .لی : بهت فرصت میدم فکر کنی زین ولی اگ قبول نکنی اخراجت میکنم و کاری میکنم ک هیچ شرکتی حاضر نشه استخدامت کنه . حالا خود دانی .
لیام گفت و از زین فاصله گرفت . اشک های زین بلافاصله رو صورتش ریختن و مغزش کاملا قفل کرده بود . نمیدونست باید چیکار کنه ! . تصمیم گرفت بقیه روز رو ب کاراش اختصاص بده شاید مغزش یکمی آروم بگیره .
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
لیام فاکینگ پین رو دیدین چجوری بچمو اذیت کرده ؟🥲
خب پدصگ ترافیک بود 😒
*وی ب روی خود نمیآورد ک نویسنده استگایز امیداورم خوشتون بیاد و ووت یادتون نره 😄💕
اگ دوست داشتین کامنت هم بزارین و نظراتتون رو بهم بگین . خوشحال میشم از این بابت :>
بچه ها من ب خاطر مشکلم ک خودتون میدونین سعی میکنم تند تند آپ کنم ک اگر یه وقتی تسلیم این بیماری شدم داستانم نصفه نمونه شما هم لطفا داستانمو دوست داشته باشین :))
Love you all
Zed
YOU ARE READING
Beautiful accountant
Fanfiction_ اسمت چیه؟ + زین مالیک هستم . _ خب تو از شرکت قبلی اخراج شدی نمیتونم استخدامت کنم . +خواش میکنم آقا من ب این شغل نیاز دارم ...