Part 4

87 23 0
                                    

هااااای لاولیز . این چپتر رو میخوام اتفاقات رو یکم خلاصه کنم تا به بخش اصلی داستان برسیم 😁✌🏿.

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

بعد از سالگرد یاسر پدر زین محمد خواست تا تریشا همراه زین از لندن ب بردفورد برن تا کمی حال و هواشون عوض شه ولی زین ب خاطر شغلش قبول نکرد .
محمد ، رزی و تریشا ب سمت بردفورد حرکت کردن و زین تو اون خونه تنها شد . البته اسرار های رزی برای موندن کنار زین هم بی اثر بود و زین از این بابت خدا رو شکر کرد :/ .

زین تو این مدت ب خوبی کارهاش رو در شرکت انجام می‌داد و همیشه هم ب موقع حاضر میشد و لیام هم کاملا از حسابدار جدید و زیباش راضی بود . البته زین تو این مدت کراش عجیبی روی لیام داشت اما کاملا از رسیدن ب اون نا امید بود چون یک درصد هم احتمال نمی‌داد ک لیام گی باشه .
اما بر عکس تصورش لیام گیه و اون هم از زین خوشش میاد ولی ب هیچ عنوان نشونش نمیده . اون درواقع از عاشق شدن می‌ترسه . می‌ترسه چون فکر میکنه امکان داره زین قبولش نکنه یا بعد مدتی ترکش کنه برای همین به هیچ عنوان ب روی خودش نمیاره ک از زین خوشش میاد .

صبح روز بعد زین مثل همیشه ب موقع حاضر شد تا به سمت شرکت حرکت کنه . اما اتفاقی که در بین راه میوفته کاملا همه چیز رو تغییر میده .

متاسفانه ب خاطر تصادفی ک وسط خیابون اتفاق میوفته زین تو ترافیک گیر میکنه . اوه لیام مطمئنا چیزی بهش نمیگه ، خب ترافیک بود حتما شرایط رو درک میکنه. زین با خودش فکر کرد و با نیم ساعت تاخیر ب شرکت رسید .

لی : نیم ساعت تاخیر آقای مالیک مگه نگفتم رو منظم بودن حساسم و اگر حتی یکبار هم دیر کنی بدون معطلی اخراجت میکنم ؟

البته ک لیام اصلا دلش نمی‌خواست زین رو اخراج کنه اما لازم دید ک اینو بگه .
بلافاصله بعد گفتن این حرف استرس بدی وجود زین رو در بر گرفت و سریع ب حرف اومد .

زی : آقای پین م..من متاسفم . من مثل همیشه ب موقع حرکت کردم ولی ب خاطر ترافیک نش...

لی : بهانه های الکی نیار زین

لیام وسط حرفش اومد و زین هول تر از قبل شد .

زی : من بهانه الکی نمیارم آقا واقعا میگم تراف...

مگی : لیام ؟ سلام عزیزم میتونیم حرف بزنیم ؟

مگی بدون توجه ب زین وسط حرفش اومد و رو ب لیام با لبخند عمیقی گفت . زین ک اولین بار بود این زن رو دید و از قرار معلوم این زن روی لیام کراش داشت حس بدی بهش دست داد . از اون طرف ک لیام اصلا حوصله این زنیکه لوس و رو مخ رو نداشت گفت:

لی : الان نه مگی در حال صحبت با آقای مالیک هستم . باشه برای بعد .

مگی : اوه بیخیال لیام الان بی...

لی : گفتم الان نه !

تن صدای لیام کمی بالا رفت و مگی ک انگار بهش بر خورد با عشوه موهاشو پشت گوشش انداخت و از اونها دور شد .

لی : خب ب ادامه حرفمون برسیم

زی : قسم میخورم ب خاطر ترافیک بود . خواهش میکنم اخراجم نکنین حاضرم هر کاری بکنم فقط اخراجم نکنین .

زین با استرس گفت و این حرفش باعث نیشخندی رو صورت لیام شد .

لی : هر کاری ؟

زی : هر کاری

لی : خیله خب ... اوووم ...

لیام بعد چند لحظه مکث گفت :

لی : باید هر وقت ازت خواستم باهام رابطه داشته باشی .

زی : چییی ؟؟؟؟؟

زین با تن صدای بالایی پرسید و لیام فقط ابرو بالا انداخت و با حفظ نیشخندش گفت :

لی : میدونی اگ از اینجا اخراج شی دیگ هیجا استخدامت نمیکنن . این ب نفع خودته بیوتی .

زین دستاش رو مشت کرد و سرشو پایین انداخت . هم ناراحت بود هم عصبی . اگ اون اتفاق لعنتی نمی‌افتاد و پدرش زنده میموند زین مجبور نبود انقد سختی بکشه و ب خاطر اینکه از کارش اخراج نشه و از گشنگی نمیره با کسی رابطه داشته باشه .
البته اون لیامو دوست داشت . اما فکر اینکه فقط برای لیام سرگرمی باشه عذابش میداد .

لی : بهت فرصت میدم فکر کنی زین ولی اگ قبول نکنی اخراجت میکنم و کاری میکنم ک هیچ شرکتی حاضر نشه استخدامت کنه . حالا خود دانی .

لیام گفت و از زین فاصله گرفت . اشک های زین بلافاصله رو صورتش ریختن و مغزش کاملا قفل کرده بود . نمی‌دونست باید چیکار کنه ! . تصمیم گرفت بقیه روز رو ب کاراش اختصاص بده شاید مغزش یکمی آروم بگیره .

💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥

لیام فاکینگ پین رو دیدین چجوری بچمو اذیت کرده ؟🥲
خب پدصگ ترافیک بود 😒
*وی ب روی خود نمی‌آورد ک نویسنده است

گایز امیداورم خوشتون بیاد و ووت یادتون نره 😄💕

اگ دوست داشتین کامنت هم بزارین و نظراتتون رو بهم بگین . خوشحال میشم از این بابت :>

بچه ها من ب خاطر مشکلم ک خودتون میدونین سعی میکنم تند تند آپ کنم ک اگر یه وقتی تسلیم این بیماری شدم داستانم نصفه نمونه شما هم لطفا داستانمو دوست داشته باشین :))

Love you all
Zed

Beautiful accountantDonde viven las historias. Descúbrelo ahora