ساعت به نیمه شب رسید و لیام به ادرسی که مگی براش فرستاده بود رفت .
وارد اون انباری متروکه شد که مردی جلوش رو گرفت ؛ لیام فهمید این مرد همونیه که زین رو شکنجه کرده . با یادآوری اینکه اون عوضی زینش رو بوسیده عصبانی تر شد ولی سعی کرد خودش رو کنترل کنه . نباید ریسک کنه و جون پسرش رو به خطر بندازه .
دیمن : تنها اومدی ؟
لی : اره
دیمن : باید بگردمت
لیام حرفی نمیزنه و دیمن مشغول گشتن میشه .
دیمن : میتونی بری
لیام وارد شد و با دیدن زین که با بالا تنه برهنه و خونی روی صندلی بسته شده قلبش فشرده شد و عصبانیت و نفرتش بیشتر ...!
مگی : خوش اومدی عزیزم
مگی با لبخند و خونسردی گفت و لیام با حرص به سمتش برگشت .
لی : حرومزاده چه بلایی سرش اوردی ؟
لیام داد زد و مگی اخم کرد
مگی : حتی اگه لازم باشه حاضرم بکشمش . اگه میخوای این بچه زبون دراز زنده بمونه باید با من ازدواج کنی
لی : به همین خیال باش
مگی : با اعصاب من بازی نکن لیام میدونی این کارو میکنم .
مگی سمت زین بیهوش رفت و موهاش رو کشید و سمت بالا اورد و چاقوش رو روی گلوی زین گذاشت . لیام نمیخواست ریسک کنه پس گفت :
لی : خیله خب خیله خب ... هر کاری بگی میکنم ازش فاصله بگیر
مگی نیشخند میزنه و سمت لیام میاد میخواد حرفی بزنه که صدای شلیک بلند میشه و پلیسا میریزن داخل .
لیام قبل اینکه مگی واکنشی نشون بده محکم میگیرتش و پرتش میکنه اون طرف .
مگی : ت...تو چطور ؟
لیام نیشخند زد
Flash back
لیام بعد از جواب دادن به مگی بلافاصله با نایل تماس گرفت و ماجرا رو توضیح داد . میدونست که به تنهایی از پس اون شیطان بر نمیاد . بنابراین نمیخواست ریسک کنه .
نا : نگران نباش لی . بعد از تو میام . مطمئن باش نجاتش میدیم داداش
لی : امیدوارم نایل ... امیدوارم
تماسش با نایل تموم شد و دعا میکرد که موفق بشن
لی : میکشمت مگی
End of flash back
لیام جواب مگی رو نمیده به سمت زین میره و سریع دست و پاش رو باز میکنه و اون پسر آسیب دیده رو به آغوش میکشه .
لی : التماست میکنم زین دوون بیار ... دوون بیار
مگی به سمت اسلحه ای که به دیمن بود رفت میخواست به زین شلیک کنه . اما لیام که جلوی زین قرار گرفت باعث تیر از پشت به کتف لیام برخورد کنه و فریاد دردناکش بالا بره اما با این حال زین رو بلند کرد و به سمت بیرون حرکت کرد .
مگی وقتی به لیام شلیک کرد جیغ زد و اسلحه رو روی سرش خودش گذاشت . اما یکی از پلیسا به موقع جلوی اون زن احمق رو گرفت و دستیگرش کرد .
لیام همراه با نایل سوار ماشین شدن و با سرعت به سمت بیمارستان حرکت کردن .
وقتی که به بیمارستان رسیدن دکتر و پرستار ها دورش جمع شدن و زین رو بردن .
لیام هم وارد اتاق عمل شد تا گلوله رو از بدنش در بیارن
نایل هم با کارا تماس گرفت تا با لویی و هری به بیمارستان بیان ...
💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥
سلام گایز .
اینم از پارت 19 . امیدوارم راضی باشین .
ووت یادتون نره بستیز . اگ هم خواستین کامنت بزارین و نظرتون رو بگین .
شاید تا غروب یه پارت دیگه هم گذاشتم چون کل امروز رو تنها ایم .
Love you all
Zed
YOU ARE READING
Beautiful accountant
Fanfiction_ اسمت چیه؟ + زین مالیک هستم . _ خب تو از شرکت قبلی اخراج شدی نمیتونم استخدامت کنم . +خواش میکنم آقا من ب این شغل نیاز دارم ...