Part 16

72 15 1
                                    

چشماشو باز کرد و با جای خالی لیام مواجه شد . از جاش بلند شد ؛ دست و صورتش رو شست و مسواک زد .

زی : لیاااام ؟

از کلبه بیرون رفت و با دیدن منظره رو به روش لبخند بزرگی زد .
لیامی که کنار رودخونه یه سفره کوچولو پهن کرده بود و داشت صبحونه رو حاضر میکرد . خدای من اوم صحنه فقط خیلی کیوت بود .

زی : صبح بخیر لاو

لیام زین رو دید که به سمتش میاد . لبخند زد

لی : سلام سانشاین .

کنار هم نشستن و مشغول خوردن صبحانه شدن که تلفن زین زنگ خورد

زی : سلام نیک

لیام با شنیدن اسم نیک اخم ظریفی بین ابروهاش جا گرفت .

نی : سلام بیوتی چطوری؟

زی : خوبم تو چی ؟

نی : منم خوبم . عام زین میخواستم برای مراسم ازدواجم دعوتت کنم که پس فرداعه .

زی : چیییی ؟؟؟ ازدواج ؟؟؟ توی عوضی داری ازدواج میکنی ؟؟؟

ابرو های لیام بالا پریدن . نیک از پشت تلفن خندید و گفت

نی : اره . به لیام هم زنگ زدم ولی انگار گوشیش خاموش بود . لطفا بهش بگو . اوه راستی به تو هم تبریک میگم .

زی : باشه میگم ... عام ولی تبریک برا چی ؟

نی : برای اینکه الان دوست پسر داری احمق

زی : اوه ممنون . ولی تو ... از کجا میدونی؟

نی : ناااایل

زین تکخنده ای از روی تعجب کرد و گفت

زی : خدای من اون عوضی احمق ... گاااد باشه تبریک میگم بهت نیک . امیدوارم خوشبخت شی و اینکه حتما میایم .

نی : ممنونم زین . فعلا خدافظ

زی : خدافظ .

لی : که نیک قراره ازدواج کنه؟

زی : اوم اره

لی : چرا به من نگفت . ناسلامتی منو بیشتر از تو می‌شناخت

زی : گفت بهت زنگ زد ولی گوشیت خاموش بود .

لی : اوه

زی : وای لیام وقتی به دوستام گفتم که با تو وارد رابطه شدم باید واکنششون رو میدیدی . هری نگران این بود که دیگه نمیتونه منو ببوسه

زین گفت و خندید و لیام با قیافه وات د فاکی بهش نگاه کرد .

لی : وات د فاک زین ؟ خب معلومه که نمیتونه ببوستت . تو مال منی و اون خودش دوست پسر داره یعنی چی ؟

بلافاصله زین اخم عمیقی کرد

زی : نمیتونی این عادت رو از سر ما بندازی لیام . ما 10 ساله که این کارو میکنیم . اصلا ... اصلا باید همینجوری که هستم قبولم کنی .

Beautiful accountantWhere stories live. Discover now