از قضیه ازدواجی که مطرح شد ، قضیه استفان و آخرین سکس زین و لیام حدودا یک هفته میگذره و زین تو خیال خودش فکر میکنه که از شر استفان خلاص شده اما اینطور نیست .
لویی بهش زنگ زده و گفته که قراره با کارا و هری برن کلاب ساعت 9 شب اونجا باشه . نایل هم بعد از تموم شدن کارش تو اداره پلیس بهشون ملحق میشه .
ساعت نزدیک 9 بود و زین به سمت کلابی که لویی آدرسش رو گفته بود حرکت کرد . بعد از چند دقیقه احساس کرد چند نفر دارن تعقیبش میکنن . ضربان قلبش بالا رفتن اما سعی کرد طبیعی رفتار کنه . نمیخواست ریسک کنه پس گوشیش رو در آورد و به نایل زنگ زد .
نا : سلام زین چیزی شده ؟
زی : سلام نایل آره به کمکت نیاز دارم .
لرزش صدای زین چیزی نبود که نایل انتظارش رو داشته باشه .
نا : چی شده ؟
زی : چند نفر دارن تعقیبم میکنن ، به کمکت نیاز دارم . گوشیم رو روشن میزارم تا بتونین پیدام کنین و بفهمین کجا میرن . فقط به بچه ها چیزی نگو خب ؟
نا : خدای من ! باشه باشه نگران نباش .
( نایل با کارا تماس گرفت و گفت کارش طول میکشه و امکان داره نیاد . )
زین حس کرد اون افراد بهش نزدیک شدن که یکدفعه پارچه ای رو روی بینی و دهانش حس کرد . چشماش گشاد شد خواست در بره که دستی محکم از پشت نگهش داشت و بعد از اون تنها چیزی که دید تاریکی بود ...
************************************
چشماشو به آرومی باز میکنه اما بازی تنها چیزی که میبینه تاریکیه ؛ میخواد دستشو حرکت بده که متوجه میشه بالا سرش به تاج تخت بسته شده .
زی : آهااای
استف : آروم باش زین کوچولو . میخوایم یکم خوش بگذرونیم .
تن زین لرزید . اما به حرف اومد .
زی : چی از جونم میخوای عوضی
استف : خودتو میخوام زین ، خودتو ؛ بهت گفتم بیخیالت نمیشم . نگفتم ؟
استفان از جاش بلند شد و سمت تخت رفت . روی زین خیمه زد و دستشو روی بدنش کشید . زین تازه متوجه برهنه بودن بالا تنش شد . به خاطر حس بدش لرزی به تنش افتاد .
استفان سرشو تو گردن زین فرو کرد و بوسه های خیس میذاشت . اون بوسه ها هر لحظه بیشتر تسخیر شهوت میشدن و حال زین رو از اینی که هست بدتر میکردن .
دست استفان سمت شلوار زین رفت . زین خواست پاهاشو جمع کنه اما دستای استفان مانعش شد .
استف : هیششش قراره خوش بگذره بیبی بوی
پارچه ای که دور چشمای زین بود از اشک خیس شده بود . اما اون پسر حرفی نمیزد .
استفان زیپ شلوار زین رو باز کرد اما قبل اینکه اونو پایین بکشه صدای شلیک گلوله بلند شد .
YOU ARE READING
Beautiful accountant
Fanfiction_ اسمت چیه؟ + زین مالیک هستم . _ خب تو از شرکت قبلی اخراج شدی نمیتونم استخدامت کنم . +خواش میکنم آقا من ب این شغل نیاز دارم ...