زی : چیییی ؟؟؟؟
مح : گفتیم که خوب میشه اگه تو و رزی با هم ...
زی : امکان نداره
وسط حرف محمد اومد و همون تن صدای تقریبا بالا گفت . بالافاصله نگاه تریشا و محمد رنگ تعجب میگیره و رزی که سرش تا اون مدت پایین بود با بهت سرشو بالا میاره و به زین زل میزنه .
تری : چرا زین ؟ شما از بچگی با هم بزرگ شدین و همو میشناسین چرا میگی نه ؟
مح : حق با مادرته زین یه چیزی بگو .
زی : من به رزی رو دوست ندارم . خ..خب راستش من اصلا نمیتونم با دختر رابطه داشته باشم .
تری : منظورت چیه ؟
زی : من گی ام مام .
مح ، تری ، رزی : چییی ؟؟؟
زی : گفتم من گی ام . نمیتونم با دختر وارد رابطه بشم .
زین با کلافگی گفت و آخر جملش دستی به صورتش کشید . واقعا تحمل این همه اعصاب خوردی رو نداشت به خصوص وقتی نزدیک بود همون شب بهش تجاوز بشه و به معنای واقعی کلمه کلافه و عصبی بود . انتظار داشت توهین بشنوه یا سرش داد بزنن اما ...
مح : اوه من متاسفم پسرم . ما نمیخوایم به کاری مجبورت کنیم این طبیعت توعه و ما بهش احترام میزاریم .
محمد با لبخند گفت و تریشا هم ادامه حرفش رو گرفت ...
تری : همینطوره عزیزکم . امیدوارم یکی مناسب برای خودت پیدا کنی .
آخر جملش لبخند زد و به زین که نگاهش رنگ خوشحالی گرفته بود نگاه کرد . زین هم متقابلا لبخند زد و تشکر کرد .
رز : م..من میرم بخواب . شب خوش .
رزی گفت و بلافاصله از جاش بلند شد و به سمت اتاق رفت .
زین خواست سمت اتاقش بره تا بخوابه اما با شنیدن صدای گریه که از اتاق رزی میومد تعجب کرد . در اتاق رو زد و وارد شد .
زی : چیزی شده رزی ؟ چرا گریه میکنی ؟
رزی سرش رو بالا اورد و با چشمای اشکیش به زین نگاه کرد و با لحنی که توش ناراحتی موج میزد گفت .
رز : چی میخواستی بشه ؟ کسی که دوسش دارم مستقیم گفت که دوسم ندارم انتظار داری خوشحال باشم؟
بعد این حرفش دوباره اشکاش سرازیر شد و زین کنارش نشست .
زی : به حرفام گوش کن رزی . من منظورم این نبود که دوست ندارم . من دوستت دارم رزی ولی نه به عنوان یه پارتنر ؛ و خب تو الان گرایش منو میدونی و اینو هم میدونی که نمیتونم به هیچ دختری به عنوان شریک زندگیم نگاه کنم .
( سر رزی رو گرفت و به سینش چسبوند و اون دختر رو بغل کرد )
زی : من مطمئنم که یکی مناسب برای خودت پیدا میکنی دختر زیبا و تو میتونی به من مثل برادر نداشتت نگاه کنی و منم تو رو خواهر خودم بدونم که از اول هم میدونستم . رزی ما میتونیم با هم وقت بگذرونیم ، حرف بزنیم و کلی کارای دیگه اما به عنوان خواهر و برادر باشه ؟
YOU ARE READING
Beautiful accountant
Fanfiction_ اسمت چیه؟ + زین مالیک هستم . _ خب تو از شرکت قبلی اخراج شدی نمیتونم استخدامت کنم . +خواش میکنم آقا من ب این شغل نیاز دارم ...