Part 15

63 15 1
                                    

لو : دوباره ؟؟؟ من اون مرتیکه رو میکشم

لویی وقتی لاوبایت های گردن زین رو دید با حرص آشکاری گفت و خواست از جاش بلند شه که زین مانعش شد .

زی : نه لو صبر کن باید یه چیزی بهتون بگم

لو : چی بگی ؟

زی : خ..خب من و لیام الان با هم تو رابطه ایم .

لری و نارا : چییییی ؟؟؟؟؟

هز : یعنی الان دیگه دوست پسرشی ؟

زی : اره

کا : واااااییییی مالیک عوضی تبریک میگمممممم

کارا با جیغ گفت و پرید بغل زین ؛ نایل هم خندید و آروم تبریک گفت .

هز : زیییین الان که با لیام تو رابطه ای من چجوری ببوسمت ؟؟؟؟؟

زی : خب تو هم با لو تو رابطه ای ولی بازم همو میبوسیم خب

هز : آره ولی تو لیامو هنوز نمیشناسی اون عوضی نمیزاره

زی : امکان نداره بالاخره عادتش میدیم

هز : گودرت زری

زی : یسسس ... عااام لویی ؟

زین به لویی که تمام مدت اخم داشت نگاه کرد .

زی : چیزی شده ؟

لویی که انگار منتظر یه حرف بود تا منفجر شه پرید رو زین و یقه اش رو گرفت .

لو : تو غلط کردی عاشق شدی

بالافاصله چشماش پر شد ولی لحن تندش رو نگه داشت

لو : من برات خوشحالم ولی به هر حال غلط کردی

زین لبخند زد . اینم از تبریک مخصوص لویی

زی : مرسی داداش

لویی هم بالاخره لبخند زد و داداششو بغل کرد .

●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●●

زی : اه لیام بگو کجا داریم میریم دیگه

لی : انقد سوال نپرس بچه میدونی که نمیگم

زین پولی کشید و روشو سمت پنجره ماشین برگردوند . بعد اون روز لیام ازش خواست تا چند تا لباس برداره و همراهش به جایی بره ولی نگفت گفت ‌کجا .

لی : خیله خب رسیدیم پیاده شو

زی : جنگل ؟

لی : اره ولی جلوتر کلبمون هست .

زی : اره بدو دیگه !

زین ابرو بالا انداخت و پیاده شد . یه مقدار کنار هم قدم زدن تا به مکان مورد نظر رسیدن .

زی : خ..خدای من ای..اینجا خیلی قشنگه لیام .

لیام لبخند زد و دستشو پشت کمر زین انداخت . وارد کلبه شدن .

اون کلبه نقلی و قشنگ بود . یه پیانو اون گوشه و تخت دو نفره داشت .

زی : لیام اینجا خیلی قشنگه ، ازت ممنونم

لی : لیاقت تو خیلی بیشتر از ایناست بیب .

اونا لباس راحتی پوشیدن و از کلبه خارج شدن . غروب بود و هوای پاییزی اون جنگل بیش از حد زیبا بود . مقداری چوب جمع کرد و آتش درست کردن و کنار هم دور آتش نشستن .

زی : یه سوال بپرسم ؟

لی : اوهوم

زی : از کی فهمیدی دوسم داری ؟

لی : خب حدود یه ماه بعد اینکه استخدامت کردم فهمیدم یه حسای عجیبی نسبت بهت دارم . اونجا که لویی رو تو مراسم بوسیدی از عصبانیت داشتم منفجر میشدم ‌.

زین خندید و گفت

زی : اون مال جرعت و حقیقت بود . کارا برای لویی حکم کرد . اها و چرا انقد دیر بهم گفتی ؟

لی : خب میدونی ... من از عاشق شدن میترسیدم . از اینکه اون شخص به اون اندازه ای که دوسش دارم دوسم نداشته باشه یا ازم خسته شه و ترکم کنه یا حتی خودم براش کافی نباشم برای همین میترسیدم بهت اعتراف کنم و سعی داشتم اون حس رو از بین ببرم ولی نشد ؛ وقتی اون روز با گریه اوم حرفا رو بهم زدی قلبم فشرده شد و با خودم گفتم بهتره اون ترس لعنتی رو کنار بزارم و بهت بگم و خوشحالم که دوسم داری .

آخر جملش لبخند زد و به زین تمام مدت با چشمای براق و لبخند بهش زل زده بود نگاه کرد .

زی : لیام من ... تو فوق العاده ای اینو میدونستی؟ من عاشقتم لیام عاشقتم

لی : منم عاشقتم کیتن

و بعد اون لباشون بود که روی هم قرار گرفت . آروم و با عشق همو میبوسیدن .

بعد از اون آتش رو خاموش کردن و به سمت کلبه رفتن . کنار هم روی تخت دراز کشیدن و جفتشون بعد مدتها خواب آروم و راحتی رو کنار هم تجربه کردن .

💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥💥

سلام رفقا اینم از پارت ۱۵ ام و زیام مومنت .

میدونم کوتاه بود ولی برای پارت های هیجانی آماده باشین 😁✌🏿

ووت یادتون نره گایز . اگه هم خواستین کامنت بزارین و نظرتون رو بگین .

Love you all
Zed

Beautiful accountantWhere stories live. Discover now