part17

211 33 2
                                    

صبح شده بود یونگی طبق معمول از خواب بلند شد و بعد از انجام کارهاش وارد عمارت اصلی شد به محض ورود ساشا به یونگی گفت که باید برای انتخاب لباس های ارباب جوان به اتاقش بره . نیشخندی از این نقشه تهیونگ برای کنارش بودن زد . دروغ چرا اونم خوشش اومده بود و ته دلش قند آب شده بود . در رو زد و بدون اجازه تهیونگ داخل شد که اون رو درحالی که خواب هفت پادشاه می دید ، دید.

پارچ آب کنار تخت رو برداشت (من که از این قرتی بازی ها     ندارم ) و توی یک چشم بهم زدن با گستاخی تمام اب رو روی صورت تهیونگ ریخت و قطعا که قیافه تهیونگ دیدنی بود جوری که از خواب به شدت پرید و با نفس نفس و سر و صورت خیس ثبت شدنی بود .

تهیونگ هنوز گیج و منگ از اتفاقی که افتاده بود به یونگی خیره بود که با صدای بلند می خندید بالاخره پس از چند ثانیه مغزش لود شد و تنها کاری که کرد این بود که بالش رو برداشت و جوری تو صورت یونگی کوبید که با باسن افتاد زمین .

یونگی شاکی از این که باسن عزیزش درد گرفته بود گفت : یا باسنم رو به فاک دادی مرد!

تهیونگ تعجبی از عفت کلام یونگی کرد و با خنده و شیطنت گفت : اوه بیبی به موقعش به فاک هم میدمت ولی میدونی الان یکم زوده چون منو تو حتی یه کیس هم نداشتیم پس بهتره یکم صبر کنی واسه لنگ زدن .

با خجالت و حرصی که حاصل از حرف های بی پرده تهیونگ بود بالشی که روی زمین بود رو برداشت و به طرف تهیونگ پرتاب کرد و گفت : بهتره چرت و پرت گفتن رو تموم کنی پاشو آماده شو !

تهیونگ بالش رو گرفت و گفت : فکر نمی کنی ساعت ۷ و نیم صبح یکم زیادی زوده واسه لباس پوشیدن برای مهمونی که ساعت ۷ بعد از ظهر شروع میشه؟

-خب اگه زود بود پس چرا به ساشا گفتی که منو بفرسته اینجا؟

+معلومه چون میخوام کمی پیش هم بخوابیم .

-من و تو؟

+معلومه که منو تو .

-خب...چیزه...ولش کن من ...میرم...کارامو..انجام..بدم...توهم ...بخواب.

+یااااا الان مثلا خجالت کشیدی؟

قبل از اینکه یونگی بخواد از اتاق خارج شه از پشت بغلش کرد (براید استایل) و هر دوشون رو روی تخت پرت کرد .

+یونگیاااا نگران نباش فقط بغلت می کنم و می خوابیم همین !

-آیشش روتختی خیسه در ضمن اگه کسی بیاد چی؟

+رو تختی رو عوض میکنم عزیزم در ضمن کسی بدون اجازه من وارد اتاقم نمیشه !

هر دو از روی تخت پا شدند و یونگی با کمک تهیونگ رو تختی رو عوض کرد و دوباره روی تخت دراز کشیدند .

-تهیونگاااا

+جانم!

-یه چیزی ازت بپرسم قول میدی راستش رو بگی؟

+بپرس شیرینم

-تو هنوزم جیا رو دوست داری؟ و بفکرشی؟

+شنیدی میگن هیچ عشقی توی دنیا مثل عشق اول نمیشه؟ راست میگن حتی اگه هزار بار عاشق بشی هیچوقت عشق اولت رو فراموش نمی کنی چون چیزی به اسم عشق رو برای اولین بار با اون تجربه کردی هیچ وقت اولین ها فراموش نمیشند . ولی بعضیا تا ابد با عشق اولشون می مونند و بعضیا هم نه ! اونایی که نمی مونند یه بار دیگه امکانش هست عاشق بشند ولی عشق دوم خیلی بهتر از عشق اوله چون که اون فرد باعث میشه با همه بی اعتمادی و خاطرات بد عشق اول دوباره اون آدم عاشق بشه قلبی که فکر نمی کرد دیگه برای کسی بتپه دوباره شروع به تپش میکنه و اینه که ارزش عشق دوم رو چند برابر میکنه . جیا عشق اولم بود و تو داری عشق دومم میشی تو باعث شدی همه بی اعتمادی که نسبت به اطرفیانم داشته باشم محو بشند تو باعث شدی دوباره قل من برای کسی بتپه جیا رو فراموش نکردم ولی دیگه بهش به عنوان یه عشق نگاه نمی کنم چون کسی که توی قلبم دارم خیلی خیلی بهتر از اونه با اینکه شرایط مادی تو عین جیا بود ولی هیچوقت غرورت رو له نکردی نشون دادی که عزت نفس داری خودت رو دست کم نگرفتی و خیلی راحت منو بخشیدی اینا باعث میشن که تو صرف نظر از شباهت های ظاهریت یه شخص کاملا متفاوت با جیا برای من باشی و برای همینه که عاشقانه دوستت دارم!
اینطور حرف زدن تهیونگ باعث شده بود اشک تو چشمای یونگی جمع بشه این دومین بار بود که می دید کسی دوستش داره و البته که این دوست داشتن برای اون با دوست داشتن جیمین فرق می کرد چون این دفعه خودش هم تهیونگ رو دوست داشت .

تهیونگ با دیدن چشمای اشکی یونگی روی تخت نشست و دستهای یونگی رو هم برای نشستن کشید . انگشت های کشیده اش رو تکیه گاه چونه یونگی کرد و با کمکش سر به زیر افتاده اش رو بالا آورد لبخندی به چهره ی یونگی زد و با آرامش لب های سرخش رو روی چشم های یونگی قرار داد و به نوبت بوسه ای روی چشم های خیس عزیز دلش زد درسته عزیز دلش! این بود کارما یه روزی از این پسر متنفر بود ولی در عرض یک هفته جوری به دلش نشست که شد عزیز دلش !

با بوسه تهیونگ لبخند ریزی زد که این بار لب های خوشفرم تهیونگ مهمون لب های قلوه ای خودش شد آروم آروم لبهای شیرین یونگی رو می بوسید نه اینکه واقعا شیرین باشه مثل شکر یا عسل نه این شیرینی فقط توسط تهیونگ حس میشد .

یونگی همکاری نمی کرد نه اینکه نخواد فقط بلد نبود پس خودش رو دست تهیونگ سپرد که با آرامش به نوبت لب بالایی و پایینیش رو می بوسید خواست حرکتی بزنه و این شد که همزمان با اینکه تهیونگ لب پایینیش رو مک میزد اون هم لب بالایی تهیونگ رو به دندون گرفت و این شد شروع یک بوسه دوطرفه .

###################################### تادااااا بازم قسمت جدید

نظرتون راجبش چیه؟ خوب پیش رفت؟
دوستتون دارم اگه دوست داشتیدحمایت فراموش نشه لاوام💜

سوالی نظری پیشنهادی انتقادی دارید در خدمتم🌼

my heroWhere stories live. Discover now