part 19

253 34 6
                                    

حاجی پشماتون . من بیچاره باز سرما خوردم 😢😢😢😢اصن حاضرم تومور داشته باشم سرما نخورم خعلی بده فکر کن فردا قرار بود اولین کاورمو ضبط کنم و اینجوری شد 😐😐😐 حالا دوباره من اومدم و این فیکم . چه بگویم دیگه هیچی دیه بخونیدش دوسش داشتید چامنت و لایچ یادتون نره بوس به همتون😘

🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪🔪

-یاااا...ته..تهیونگاا..برو..یکم..عقب..تر.

+چرا پیشی کوچولو ؟ تو واقعا از من خجالت می کشی؟

دستشو دور کمر یونگی حلقه کرد و اونو بین حصار دستاش گیر انداخت .

+بیبی بوی سوییتم خجالت نداره که ولی اشکالی نداره تو بچرخ اونطرف تا من لباسام رو عوض کنم خب.

یونگی که از خجالت سرش رو پایین انداخته بود با صدای کمی گفت: باشه .

تهیونگ با انگشتاش چونه یونگی رو بالا آورد و بوسه ای روی لب هاش گذاشت و هنوز دل از لب های یونگی نکنده بود که در وا شد و صدای بلند جیمین و کوک که سلام گفتند اون ها رو از جا پروند تهیونگ زیاد نترسیده بود چون معتقد بود تنها کسی که عین گاو (ببخشید) سرش رو میندازه پایین و بدون در زدن میاد تو جیمینه پس به محض باز شدن در حدسش رو میزد ولی حال یونگی دیدنی بود پسر ۱۷ ساله با خجالت و ترس شدید فقط کمر تهیونگ رو گرفت و سرشو بیشتر تو سینه تهیونگ فرو برد . از طرف دیگه جیمین و جونگ کوک حال مشابهی داشتند هر دو حس کردند قلبشون آتیش گرفت و سوخت البته که مال جیمین خیلی وقت پیش سوخته بود الان فقط با بادی که وزید اتیش خاکستر ها بلند شد ولی جونگ کوک حس کرد مرد فکر می کرد اگه به یونگی بگه که دوستش داره قراره جواب مثبت بگیره چون خب هر دوشون وضع مشابهی داشتند ولی یادش رفته بود از قدیم گفتن بچه فقیرو چه به عاشقی !

بعد سکوت چند ثانیه ای بالاخره تهیونگ اولین کسی بود که به حرف اومد : هی شما دوتا نمی تونید برای یک بار هم که شده تو عمرتون در بزنید و بیاید تو؟؟؟ حتما باید دفعه بعد که میاید تو شاهد سکانس های سکس باشید تا آدم شید و توبه کنید (چقد من سر این در زدن به خاطر پسرای فامیل حرص خوردم ) .
÷ یااااا تهیونگا اصلا ما به درک ولی اگه خاله در رو باز می کرد و میومد چی؟؟؟؟ میدونی هم تو هم یونگی رو قطعه قطعه میکرد؟ خودت که میدونی تا چه حد هموفوبیکه .

+اولا مامان من عین گاو بدون در زدن نمیاد تو دوما کارتونو بگید برید مگه نمی بینی بیبیم راحت نیست؟

#کار خاصی نداشتیم اومدیم بهت سر بزنیم . در ضمن یکم از همون بیبیت یاد بگیر اگه یکم خجالت کشیدن یاد بگیری ضرر نمی کنی ها .

تهیونگ با حالت پوکری نگاهشون کرد که جیمین خندید و دست جونگ کوک رو گرفت و بیرون رفتند .

تهیونگ شونه های یونگی رو گرفت و کمی از خودش فاصله داد ولی یونگی هنوزم گونه های سفیدش سرخ بودند و لبهای خوشگلش رو گاز گرفته بود و چشم‌هاشم بسته بود تهیونگ از این همه کیوتی پسر روبه روش لبخندی زد و اروم در گوشش گفت : یونگیااا اونا رفتند نمی خوای چشاتو وا کنی؟

یونگی اروم چشاشو باز کرد انقد غرق خیال بود که اصلا نفهمید اونا کی رفتند . مشت محکمی به سینه تهیونگ زد و گفت : یاااااا تهیونگاااا چطور میتونی انقد راحت اون کلمه رو به زبون بیاری؟
+کدوم کلمه؟سکس؟
- یاااا بازم که گفتیش یکم خجالت بکش .
+چرا باید به خاطر سکس خجالت بکشم؟
-چون کلمه خوبی نیست .
+وای یونگی بزار حدس بزنم تو توی مدرسه از این بچه مثبت و خرخونا بودی حتما اره؟
-من فقط چند سال مدرسه رفتم .
با شنیدن این حرف و لحن غمگین یونگی تهیونگ تو شک رفت یعنی چرا نتونسته بود به مدرسه بره؟ حالا که می دید تهیونگ چیز زیادی درباره یونگی نمی دونست .
تو همین فکرا بود که صدای یونگی اونو به خودش اورد : من دیگه میرم پایین به خدمتکارا کمک کنم الانه که مشکوک بشن توهم لباسات رو عوض کن خب؟
تهیونگ که از شنیدن حرف یونگی حالش گرفته شده بود باشه ارومی گفت که یونگی هم متوجه حال تهیونگ شد متاسف بود که همچین زندگی مزخرفی رو داشت ولی تقصیر خودش که نبود. خواست قدمی به طرف در اتاق برداره که از پشت تهیونگ خیلی محکم بغلش کرد و روی رگ گردنش بوسه ای زد : نمی دونم گذشته ات چه اتفاقی افتاده و الانم مهم نیست من همه چیزو برات جبران می کنم .
یونگی لبخند بغض آلودی زد و تشکری کرد و دستای تهیونگ رو از طرفش باز کرد و از اتاق خارج شد .
کسی چه می دونست شاید این حرف تهیونگ جرقه ای بود برای یونگی تا کمی از شخصیت تهیونگ رو بفهمه ولی چیزی که یونگی رو کور کرده بود محبت تهیونگ بود . یونگی اولین بار بود که داشت از یک غریبه عشق دریافت می کرد و این براش خیلی خوشایند بود .

جونگ کوک دیگه حوصله موندن تو عمارت رو نداشت پس از عمارت خارج شد تا کمی قدم بزنه و حال و هواش عوض بشه چون اون ناچار بود که تو اون مهمونی مزخرف شرکت کنه پس حداقل باید کمی بهتر می شد دست تو جیب شلوارش کرد و دستبند ظریف ارزون قیمتی رو که برای یونگی خریده بود رو بیرون آورد نفهمید چطور شد ولی تا به خودش اومد دید خیلی یونگی رو می خواد باورش نمی شد که تهیونگ از یونگی خوشش اومده اخه تا اونجایی که می دونست تهیونگ بیشتر به دخترا تمایل نشون میداد ولی هر چی که بود مهم این بود که یونگی انتخابش رو کرده بود و جونگ کوک باز باید توی حسرت رسیدن به چیزایی که دوستشون داشت می موند .

######################################
کوتاه شد میدونم و معذرت موخوام ولی یکم بگذره راه میفتم 💜💜 دوستتون دارم مایا

my heroWhere stories live. Discover now