15

1.2K 138 27
                                    

_vkook_ver1

‌پیامی با محتوای « تو ماشین خوابم برد» برای جونگ کوک فرستاد.

میدونست این دیوونگی بود که بعد از بحثی که دیشب داشتن ، از خونه بزنه بیرون .

عصبی ضربه نسبتا محکمی به فرمون ماشینش زد : لنتیی...

میدونست جونگ کوکش الان باید سرکلاس باشه ، تصمیم گرفت خودش بره دنبالش پس راهشو به سمت دانشگاه کوک تغییر داد ،البته نمیدونست جونگ کوک ماشینش رو با خودش برده یا نه.

سرعتش رو بیشتر کرد تا سریع تر به کوک برسه و به این دلتنگی کوفتی پایان بده.

به نزدیکی دانشگاه رسید.

از دور هم میتونست جمعیت بیش از حد طبیعی و امبولانس رو تشخیص بده ، خواست دور بزنه و از راه دیگه ای بره اما بادیدن ماشین اشنایی کنار خیابون ،منصرف شد و گوشه ای پارک کرد.

به سمت ماشین آشنا راه افتاد و هرچه نزدیک تر میشد بیشتر ترس به ریسمان وجودش چند میزد.

بادیدن ماشینی که جلوش کاملا جمع شده بود چیزی درون قلبش فرو ریخت .

دستاش مثل دوتا تیکه یخ شد .

به سمت جمعیت دوید و از هرکس که جلوش بود میپرسید : راننده این ماشین کجاست؟؟

بالاخره یک نفر دلش به حال خرابش سوخت و به امبولانس اشاره کرد.

وقتی تهیونگ سرشو به سمت آمبولانس برگردوند ،تونست کلوچش رو ببینه که با سر باند پیچی شده روی صندلی های ماشین آمبولانس توی خودش جمع شده بود.

به سمت جونگ کوکی که با چشم های اشکی و صورت زخمیش بهش نگاه میکرد ، دویید و با تمام وجود اونو به آغوش کشید و فشرد.

ته : وای...خدایا شکرت....شکر.....کوک... جونگ‌کوکم .. چرا...چرا اینجوری میلرزی .....من اینجام نترس عزیزه دلم...

اما جونگ کوک فقط گریه میکرد و نمیدونست با هر قطره اشکی که میریزه ،چه بلایی سره قلب بیچاره تهیونگ میاره.

بعد از چند دقیقه که کوک اروم شد ،همونطور که کوک توی آغوشش بود ، کنارش نشست و بوسه نرمی به سر باندپیچی شده زندگیش زد :مگه نباید الان سر کلاست باشی کلوچه؟؟

جونگ کوک با حالت بغ کرده و لحن مظلومی حرف زد : خب...می خواستم...بیام دنبال تو...

با این حرف جونگ‌کوک عذاب وجدان مثله خوره به وجود تهیونگ افتاد و جونگ کوک رو بیشتر به خودش فشرد : واقعا متاسفم عزیزم...میدونم اشتباه از من بود....ولی.....ولی میخوام ببخشیم...میبخشیم کوک؟ این لطفو در حقم میکنی کلوچه شکلاتی؟

تهیونگ وقتی واکنشی از جونگ‌کوک ندید دستشو زیر چونش برد و سرشو به سمت بالا آورد تا بتونه چهره فرشته گونش رو ببینه ولی متوجه شد که چشم های جونگ کوک بسته شده بودن و نتونسته حرف تهیونگ رو بشنوه.

شاید بخاطر اثر مسکن بود؟؟

شاید....

Scenario & OneshotWhere stories live. Discover now