vkook 4

4.6K 432 22
                                    

ته: من اون محموله کوفتی رو سالم میخواااااام....

با عصبانیت تلفن رو گذاشت سرجاش و به صندلی تکیه داد. جونگ کوک که شاهد عصبانیت رئیسش بود، جلو رفت تا کمی ارومش کنه. لیوان پرشده از شراب قرمز رنگ رو به دستش داد و پس از برانداز کردن صورت مورد علاقش، حرف زد :

کوک: قربان...بگم براتون اتاق بازی رو اماده کنن؟

تهیونگ با شنیدن صدای مشاورش ،به سمتش برگشت. به چهره زیبا و لبخند اروم جونگ کوک نگاه کرد. با صدای مشاورش همیشه اروم میشد.

فکری از ذهنش گذشت.صدای ناله هاش هم همینقدر اروم کننده و زیباس؟؟؟

باید امتحان میکرد : اره ....بگو اتاق بازی رو اماده کنن...

جونگ کوک با لبخند زیباش رفت تا دستور رئیسش رو اجرا کنه. خودش بر اماده شدن اتاق نظارت کرد و نیم ساعت بعد با افرادش چند برده رو به اتاق اربابش برد تا انتخاب کنه.

کوک : قربان...این چند نفر برده جدیدی هستن که از بار گرفتیم...

تهیونگ نگاه گذرایی به برده ها انداخت.اما از اونجایی که برای مشاورش نقشه داشت، هیچ کدوم رو انتخاب نکرد.

ته : ببریدشون....

جونگ کوک با سرش به افرادش اشاره کرد تا اونها رو ببرن.

کوک : قربان ...از اونها خوشتون نیومد؟.. اگر مایلید چند نفر دیگه رو بیارم...

ته : لازم نیست...بیا اینجا جئون..

تهیونگ گفت و دستش رو باز کرد.جونگ کوک با تعجب به تهیونگ نگاه کرد اما باید اطاعت میکرد.
به سمت رئیسش رفت و جلوش ایستاد.

باید اعتراف میکرد که کمی ترسیده : قربان چیزی لازم دارید؟

تهیونگ لبش رو گاز گرفت و بلند شد . فاصله بین صورت هاشون تنها چند سانت بود.تهیونگ تمام صورتش رو از نظرش گذروند .

ته : تو رو..

جونگ کوک با شنیدن حرف تهیونگ نفسش رو حبس کرد. اون تهیونگ رو دوست داشت اما دلش نمیخواست زیر خواب اون باشه.

کوک : قربان...من به بار مورد علاقتون خبر میدم...برده های بیشتری بفرستن...پس مزاحمتون نمیشم..

خواست برگرده و از اتاق خارج شه ، که دست تهیونگ کوبوندش به دیوار و الان بین تهیونگ و دیوار گیر افتاده بود.
سعی کرد لبخند ارومی بزنه و تهیونگ رو منصرف کنه : قربان...من مشاو...

اما تهیونگ وسط حرفش پرید : ددی

کوک : چی؟

ته: از الان بهم میگی ددی...جئون جونگ کوک..

تهیونگ با نیشخند گفت و به گردن سفید رنگ مقابلش حمله کرد. تو ذهنش از اینکه زودتر این تن رو مزه نکرده بود، به خودش فحش میداد.
از اون سمت جونگ کوک شوکه بدون هیچ واکنشی به دیوار روبروش خیره بود.
تهیونگ بعد از گاز ریزی که از گردن سفید رنگ جونگ کوک گرفت، به چشم هاش نگاه کرد.

با نیشخند جذابش گفت : نظرم عوض شد بیبی بوی... از امروز تو ماله منی...

با اتمام حرفش به لب های سرخ رنگی که حسابی وسوسه کننده بودند، حمله کرد.....

این سناریو یه وانشات داره.منتظرش باشید⁦(^^)⁩

Scenario & OneshotWhere stories live. Discover now