20

1.2K 122 12
                                    

‌🕸vkook🕸

اروم پنجره رو باز کرد و وارد اتاق پسر خوابیده شد. هرچه نزدیک تر میشد، بوی خون پسر بیشتر وسوسش میکرد. بعد از چند روز دوری اجباری ، بلخره تونسته بود به دوست پسرش سر بزنه. در قسمت خالی تخت کنار پسرخوابیده دراز کشید و از پشت بغلش کرد. سرش رو جلو برد و گردن شیری رنگ دوست پسرش رو بوسید.

ته: خرگوشی...ببرت اومده...بیدار نمیشی؟

جونگ کوک چشم هاش رو باز کرد و تو بغل تهیونگ چرخید. زیرلب غر میزد که با یاداوری چیزی که شنیده بود، سریع چشم هاش رو باز کرد. به تهیونگ نگاه کرد و وقتی اطمینان پیدا کرد که خواب نیست، اون رو محکم بغل کرد.

کوک: تهیونگ...کجا بودی لنتییی..دلم تنگ شده بود...

تهیونگ هم دوست پسرش رو بغل کردو به خودش فشارش داد.

ته: دل منم تنگ شده بود عزیزدلم...ببخشید کلوچه من...مجبور بودم چند روز تنهات بزارم...

جونگ کوک با صدای لرزونی حرف زد: نمیگی نگرانت شم...فکرکردم ولم کردی...

تهیونگ خنده ارومی کرد و یکم از دوست پسرش فاصله گرفت.به صورتش نگاه کرد و شروع به نوازش گونه اش کرد.

ته: من چطور میتونم خرگوش دوست داشتنیمو ول کنم اخه هوم؟...

جونگ کوک لبخند خرگوشی زد و لب تهیونگ رو بوسید.

کوک: ددی هیچوقت نباید خرگوششو ول کنه... وگرنه خرگوشیت گازت میگیره...
ته: اوه...باید از خرگوشی بترسما...بیبی گفت گاز، ددی خیلی تشنشه ها...

جونگ کوک خندید و روی تخت دراز کشید و دست تهیونگ رو کشید تا روش خیمه بزنه. تهیونگ رو پسر دوست داشتنیش خیمه زد و لبش رو بوسید.

ته: کلوچه من خیلی اذیت شد؟..

جونگ کوک «هوم» مظلومی گفت و به چشم های دوست پسرش خیره شد. تهیونگ بوسه عمیق و طولانی به پیشانی پسرش زد.

ته: دیگه تکرار نمیشه بانی خوشگلم...
جونگ کوک هم لب تهیونگش رو بوسید: دوست دارم ...
تهیونگ غرق لذت شد: منم دوست دارم بانی

اروم به سمت گردن عشقش رفت و رگ گردنش رو بوسید. اروم دندان نیشش رو وارد رگ جونگ کوک زد و مک عمیقی زد. با شنیدن ناله از روی لذت دوست پسرش، مک های عمیق بیشتری به خون شیرینش زد. عقب کشید و به جای دندان هاش نگاه کرد. زبونش رو روی گردنش و جای دندان هاش کشید و به محو شدن اون دو سوراخ نگاه کرد.

ته: چرا اینقدر خوشمزه ای که دلم میخواد گازت بگیرم...هوم؟

همزمان با مالیدن بینیش به گونه جونگ کوک گفت.پسر کوچک تر خنده معروف خرگوشیش رو کرد.

کوک: باید خوشمزه باشم که ددیم ولم نکنه دیگه..
ته: اینقدر خوشمزه نشو وگرنه میخورمت تمام بشیااا...
کوک: دوس دارم بخوریم خب..

اروم کنار گوش دوست پسرش زمزمه کرد. تهیونگ به شیطنت خرگوشش خندید و به سمت لب هاش حمله ور شد.....

خب سناریو بسه برای امروز

دنبال وانشات قدیمیمم
اگر پیداش کردم اونو هم اپ میکنم جذابا

Scenario & OneshotOnde histórias criam vida. Descubra agora