10

1.5K 188 9
                                    

‌Vkook

تهیونگ ویسکی تو دستش رو تا ته سر کشید و بطری سبز رنگ بینشون رو، چرخوند.

با قرار گرفتن ته بطری به سمتش غر زد : لنتیی...

سر بطری به سمت جیمین افتاده بود و با نیشخند شیطونی به تهیونگ نگاه میکرد.

ته: جیمینیی...چرت بگی جرت میدم

با لبخند مصنوعی گفت و منتظرموند تا جیمین سوالش رو بپرسه.

جیم: شجاعت یا حقیقت؟

تهیونگ خیره به چشم های شیطون هیونگش، گفت: شجاعت...

جیمین لبخند خبیثی زد و به در بار اشاره کرد : اولین نفری که از در میاد داخل رو میبوسی

تهیونگ پوکر به هیونگش نگاه کرد .

هرکسی ممکن بود از اون در لعنتی بیاد داخل اما برای تهیونگ مهم نبود.

ده دقیقه گذشته بود و کسی از در داخل نیومده بود ، تنها ادم های مست از بار خارج میشدن.

جی هوپ با دیدن ورود یه پسر زد به شونه تهیونگ: پاشو برو مرد شجاع...طرف اومد

تهیونگ به پسر خوش اندام با پیرهن سفیدش نگاه کرد.

به نظرش اشنا می اومد.

با تعجب برگشت سمت هیونگاش : اون جونگ کوکه

همشون متعجب نگاه کردن به همدیگه که جیمین گفت: دیگه کاری نمیشه کرد...پاشو برو

با لحن خبیثی گفت و تهیونگ نگاه حرصی بهش انداخت: اون دونسنگ منه

یونگ: دونسنگ ماهم هست ...ولی الان تو یه مرد شجاعی

با نیشخند گفت.

تهیونگ بلند شد و به سمت جونگ کوکی که به دنبالشون میگشت رفت.

جونگ کوک با دیدن تهیونگ لبخند زد : هیوونگ.... دنبالتون بودم

تهیونگ لبخندی زد : ااا اره ...اومدم دنبالت که گیج نشی

بزور لبخند زد.

قلبش تند میزد و هر لحظه ممکن بود بایسته.

کوک: ممنونم...بریم پیش بقیه ته هیونگ

تهیونگ به جونگ کوک نزدیک تر شد : وایسا..

جونگ کوک با تعجب نگاش کرد.

تهیونگ کمر خوش تراش دونسنگی که عشق مخفیش بود رو گرفت.

به لب های جونگ کوک خیره شد.

جونگ کوک با تعجب به هیونگش نگاه میکرد و سعی میکرد قلب بی جنبش رو اروم کنه.

تهیونگ زمزمه ارومی کرد : ببخشید برای این

و اروم سرش رو خم کرد به سمت صورت جونگ کوک.

چشم های جونگ کوک با نزدیک شدن صورت تهیونگ و حس نفس هاش، بی اراده روی هم افتادن.

تهیونگ بیشتر پسر کوچک تر رو به خودش فشرد و لب هاشون رو بهم رسوند.

با برخورد لب هاشون، حس ارامش عجیبی به هردو پسر منتقل شد.

اروم شروع به مک زدن از لب های همدیگه کردن و این از چشم پنج هیونگ نشسته ، دور نموند و باعث لبخند زدنشون شد.

انگار میدونستن با این بازی دو پسر که مخفیانه عاشق هم بودن رو به همدیگه میرسونن...





نو کپشن......

Scenario & OneshotOnde histórias criam vida. Descubra agora