one shot _ sweet compulsion 3

1.8K 200 47
                                    

Part3

جونگ کوک ، سرش رو به دیواره وان تکیه داده بود و خیره به کاشی های سفید رنگ رو به روش، به فکر فرو رفته بود.

دو هفته از اون اتفاق و رابطه داشتن با اون عوضی هات گذشته بود و فکر کوک بدجوری درگیر همون عوضی شده بود.

نمیدونست چرا حس بدی از اینکه مورد تجاوز توسط اون عوضی قرار گرفته نداره و بدتر اینکه حتی با فکر به اون شب هم ، تحریک میشه!

کوک: روانی شدی جونگ کوک...

با خودش گفت و برای ازاد کردن ذهنش از فکر اون عوضی، تصمیم گرفت دوش اب سردی بگیره و به بیمارستان بره....

تهیونگ با عصبانیت حرف زد: دو هفته کوفتی گذشته و من...هنوز نتونستم دیک کوفتیم رو تو یه سوراخ کوفتی تر فرو کنم مارک...

مارک با تک سرفه ای سعی کرد جلوی خنده اش رو بگیره.

تو این چند روز ابهت رئیسش حسابی پیشش از بین رفته بود.

با صدایی که هنوز ته مایه ای از خنده داشت حرف زد: قربان... من دلیلش رو بهتون گفتم ولی شما نخواستید قبول کنید...

تهیونگ عصبی طول اتاق شرکتش رو راه میرفت.

ته: تو به اون چرت و پرت ها میگی دلیلللل؟؟؟...من یه دلیل درست میخوام...( به پایین تنه خودش نگاه کرد)... نکنه دیکم پیر شده؟...!!!!

مارک اینبار نتونست جلوی خندش رو بگیره اما با دیدن نگاه خشمگین رئیسش، بزور خندش رو خورد.

تهیونگ چشم هاش رو ریز کرد: من...ازت...دلیل میخوام... اونوقت تو...به رئیست میخندی؟

مارک صاف ایستاد: خیر قربان...

تهیونگ رو تک مبل چرم اتاق نشست و سرش رو به عقب پرت کرد: شاید اون برده هایی که میاری... یچیزیشونه... عوضشون کن...

مارک گلوش رو صاف کرد: قربان...اگر مایلید من یه پیشنهاد دارم...

تهیونگ دستش رو زیر سرش گذاشت: چه پیشنهادی..؟

مارک: بریم بیمارستان ملی سئول...

تهیونگ اخم کرد: چرا؟

مارک ابرویی بالا انداخت: که دکتر جئون رو ببینید...

تهیونگ با اخم بلند شد: چرا ببینمش؟...میخوای عذابش بدم؟...اون الان از من متنفره..فکرکنم...

با شَک گفت.

مارک لبخند زد: شما هیچوقت نگران متنفر بودن کسی از خودتون نبودید قربان...پس اگر قصد کشتنم رو نمیکنید باید دوباره بگم شما ...به... دکترتون...علاقه مند..شدید...

تیکه تیکه جمله هاش رو میگفت و تهیونگ بیشتر تو فکر فرو میبرد.

مارک با دیدن سکوت رئیسش ادامه داد : میدونم فکر میکنید چنین چیزی غیر ممکنه...اما الان باید بگم برای شما ممکن شده...تمام ده برده و فاحشه ای رو که براتون اوردیم، رد کردید...چرا.چون میگفتید شبیه دکتر جئون هستن...درحالی که کوچک ترین شباهتی نداشتن...(گلوش رو صاف کرد)..حتی... اهم...دیکتون رو تو هیچ سوراخی نبردید قربان

Scenario & OneshotWhere stories live. Discover now