part 22

1.2K 198 24
                                    


اگه یه سال پیش به جونگکوک میگفتن که مادر و کسی که بیشتر از پدرت دوست داری رو همزمان از دست میدی و مجبور به زندگی تو خونه‌ی قبلیت میشی قطعا به اون شخصی که اینارو بهش گفته بود می‌خندید.

و اگه یه سال پیش به تهیونگ میگفتن درست یک سال بعد قراره اون تابلوی عکسی که برای داشتنش تلاش کرده بودی رو با دست‌های خودت از دیوار پایین میاری قطعا به اون شخصی که اینو بهش گفته بود می خندید.

اتفاقات زیادی تو زندگی هر دو رخ داده بود، یکی از اینا همخونه شدنشون بود.
هرگز نمیتونستن تصور کنن که یه روز تو یه خونه زندگی میکنن درسته؟ ولی حالا؟
حالا همه چیز فرق کرده بود.

اون خونه شاهد خیلی چیز‌ها شده بود.
شاهد اولین موفقیت جئون سونگ‌جو و خریده شدن توسط اون. شاهد ازدواج و طلاق یه‌جین و سونگ‌جو. شاهد دل شکستگی‌های زیاد. شاهد ازدواج مجدد سونگ‌جو. شاهد دعوا‌های پسر‌های سونگ‌جو.
اما... آیا شاهد عشق اونا هم میشد؟
_____________

جین- یا، نتونستم، به چشم‌هاش...به اون چشم‌های خوشحالش نگاه کردم و نتونستم بگم.

تهیونگ که وسط اتاقش برعکس به روی صندلی نشسته بود با ناباوری به جین که روی تخت نشسته بود نگاه کرد- قرار بود تمومش کنی هیونگ..
جین دستشو بالا اورد- فکر میکنی آسونه؟آسونه ناراحتش کنم؟

به پشت دراز کشید و چشم‌هاشو بست- چرا من؟ خدای من چرا من؟چرا باید من میدیدم اون دختره‌ی پَست رو...
تهیونگ از صندلیش دل کند و به آرومی به طرف تخت رفت ولی با تموم قدرتش خودشو پرت کرد روی تخت، درست کنار جین.

جین بعد تکونی که بخاطر پریدن تهیونگ روی تخت ایجاد شده بود چشم‌هاشو باز کرد و به سقف اتاق زل زد.
هر دو درمونده بودن.

دلیل جین معلوم بود ولی دلیل درموندگیه تهیونگ چی بود؟چرا احساس نمیکرد که خودشه؟
تهیونگ- هیونگ، اگه نگی باعث میشی نامجون هیونگ با اون بمونه و این باعث میشه دختره همیشه نامجون رو احمق فرض کنه و بهش خیانت کنه.

جین- عایش، آراسو...ولی نمیتونم.
دست‌هاشو از هم باز کرد- ببین عشق این نیست که طرفتو ناراحت کنی، آره من اون کسی نیستم که باهاشه.آرزو میکردم که میبودم ولی لعنت بهش که نیستم.آره من اونی نیستم که بهش خیانت کرده.

مکثی کرد و چینی به صورتش داد- مطمئنم هالزی سرشو به یه جا زده آخه کی میتونه به نامجونا خیانت کنه؟

تهیونگ با این طرز حرف زدن دوستش لبخندی زد، دست‌هاش رو شکمش بودن و تماما به جین گوش میداد.
جین-...ولی نمیخوام دلیل ناراحتیش باشم.نمیخوام بهش بگم؛هی نامجونا تو داری خیانت میبینی.
سرشو تکون داد-نه نمیتونم...ناراحت کردن و ناراحت دیدنش آخرین چیزیه که میخوام. من عاشقشم و نمیخوام عشقمو ناراحت کنم، عشق حسیه که نمیخوایی معشوقتو ناراحت ببینی و برای خوشحال کردنش هر کاری میکنی.من برای خوشحال کردنش هر کاری میکنم ولی نه!نمیخوام ناراحتش کنم.

STUCK WITH YOU | VKOOK \ KOOKVWhere stories live. Discover now