نگاهی به هوای گرفته و ابری انداخت، ظاهرا قرار بود برف حسابیای بباره.انگار هوا تو اون روزهای آخر سال میخواست همه رو غافلگیر کنه.
سینیِ قهوههاشون رو ورداشته و به طرف پذیرایی رفت.
یونگی- چشم عزیزم... باشه میارم... فعلا.تلفن رو قطع کرده و به روی کاناپه پرت کرد- آخه کی با پدرش به یه قرار چهار نفره میره؟
اونوو و جونگکوکی که داشت سینی رو روی میز میذاشت خندیدن.اونوو دستش رو به سمت ماگش دراز کرد و دوباره به پشتیه کاناپه لم داد- واقعا بابای یونگی و دوست دخترش رو دوست دارم.
جونگکوک حرفش رو با سر تایید کرد و رو کرد سمت یونگی- جیمین چی میگفت؟
یونگی آهی کشید- میگه باید برای دوست دختر پدرم گل بخرم. مامانای خودش کم بودن از این به بعد باید برای همسر آیندهی بابام هم گل بخرم.
هر دو باز خندیدن و سعی کردن دیگه حرفی نزنن تا بیشتر از این یونگی رو عصبی نکنن، رابطهی جیمین و یونگی خیلی خوب پیش میرفت و همچنین رابطهی نامجون و جین.
آیو تو شیشمین ماه بارداریش بود و هوسوک هنوز هم درگیر مسئلهی پدر شدن.
اونوو یه قلوپ از قهوهاش نوشید و به رفیقش نگاه کرد- تهیونگ کجاست؟
جونگکوک به یاداوری دوست پسرش لبخندی زد- قرار بود طبق خواستهی پدرمون یه سر به شرکت بزنه گمونم هنوز هم اونجا باشه.
سونگجو بارها به پسراش پیشنهاد داده بود که ریاست شرکت رو به عهده بگیرن. بنظرش جونگکوک تو بخش محتوا و البته مد و رنگ به خوبی میتونست موفق بشه و البته تهیونگ تو بخش اداری و مالیه شرکت، ولی این جونگکوک بود که همیشه پشت گوش مینداخت. و بنظر تهیونگ هم این پیشنهاد پدرشون خیلی هم خوب بود، اینطوری همیشه با هم میشدن ولی جونگکوک واقعا به فکر کردن در موردش نیاز داشت.جونگکوک قهوهاش رو روی دستهی کاناپه گذاشت و زبونش رو به لباش کشید- راستش میخواستم ازتون کمک بخوام بخاطر همون نبودن تهیونگ عالیه.
یونگی- وااو خبریه؟
جونگکوک شروع به توضیح دادن کرد- آممم. فردا تولد تهیونگه و من هیچ کادویی براش در نظر نگرفتم، بنظرتون چه میشه انجام داد؟بعد به پیشونیش کوبید- این اولین تولدشه که با همیم ولی من فراموشش کردم.
یونگی تو جاش تکونی خورد- حالا خوبه رفیق بالاخره یادت اومده.با یاداوری روز تولد جیمین که کلا فراموشش کرده و دوست پسرش هم تا دو هفته اون رو از تخت خواب محروم کرده بود لبخند تلخی زد.
از ته دل "آهی" کشید- بگذریم.
صاف نشست و به جونگکوک خیره موند و شروع به ضربه زدن به چونهاش کرد- چه میشه کرد... چه میشه کرد؟
YOU ARE READING
STUCK WITH YOU | VKOOK \ KOOKV
Fanfiction(کامل شده) خلاصه: عاشق شدن و عشق ورزیدن به کسی که نیمهگشدهی آدم باشه قطعا چیز عالیایه،ولی این مورد برای تهیونگ و جونگکوک متفاوتتر از بقیهی زوجهاست. اونا قانونا برادر هم و همچنین از هم متنفر هستند. و قطعا در مسیر عشقشون اینها تنها مشکلاتشون...