part 31

1.3K 188 30
                                    


تهیونگ- چطور جلوی منو نگرفتین؟!!

قطعا معلوم بود بعد بیدار شدن شوک بزرگی بهش وارد بشه... و تهیونگ داشت با تمام دستپاچگی دور خونه رو می‌گشت و به خودش لعنت میفرستاد و همراه با اینا با دوست‌هاش تصویری حرف میزد.

هوسوک- اصلا مهلت ندادی... سوکجینِ بیچاره همش میخواست جلوتو بگیره.

آیو که کنار دوست پسرش نشسته بود دم نوشش رو بالا کشید و به شقیقه‌اش ماساژ داد- از دیشب بخاطر استرسی که بهم وارد کردی نتونستم بخوابم.

تهیونگ با کلافگی از حیاط وارد پذیرایی شد،هوای خنک آخر تابستون به بدن استرسی و خسته‌اش بیشتر فشار میاورد- جین هیچ وقت منو نمیبخشه.

با ورود به پذیرایی جونگکوک رو که پشت میز نشسته و صبحونه میخورد رو دید.

هر دوشون دیر وقت بیدار شده بودن،جونگکوک بخاطر منتظر موندن برای تهیونگ نتونسته بود خوب بخوابه و مجبور شده بود بعد رفتن می‌سو و سونگ‌جو تنهایی صبحونه بخوره. ولی تهیونگ به هیچ وجه اشتها نداشت.

خانم لی با شنیدن صدای تهیونگ قهوه بدست از آشپزخونه بیرون اومد و با نگرانی به دستش داد،هیچی نخورده بود و قطعا خانم لی نمیذاشت اینطوری بمونه،زیر لب با اخم بهش گفت- بخورش!

تهیونگ با حالت ترسیده سریع ماگ رو گرفت.
خانم لی با رضایتی که از کارش گرفته بود لبخندی زد و برای تمیزکاری به طبقه‌ی بالا رفت.

جیمین- هر کسی باشه نمی‌بخشتت احمق.
هوسوک-پسر کاری که تو با جین کردی، یونگی با جونگکوک نکرد.

جونگکوک که صداهاشونو میشنید لبخندی زد و سرش رو خم کرد تا تهیونگ نبینتش.

یونگی- هی جانگ هوسوک، بهم گیر ندی و پشت سرم حرف نزنی میمیری آره؟

صداش از دور و بم بنظر میرسید.

هوسوک اخمی کرد- وات دا فاک؟جیمین دوست پسرت پیشته؟!
جیمین پکر به دوربین زل زد- خدا لعنتتون کنه،از خواب بیدارمون کردین،الان تو تختم و معلومه که دوست پسرم پیشمه!

هوسوک حالت چندشی به خودش گرفت- عیو!!

تهیونگ همونطور که طول پذیرایی رو راه میرفت یه قلوپ از قهوه‌اش نوشید و چشم غره‌ای به دوستاش رفت- هی بسه!!

با صدای زنگ خونه نگاهشو کلافه به در داد و به طرفش قدم ورداشت،ماگش رو سر راه به روی دسته‌ی کاناپه گذاشت.
آیو- تلفناشم جواب نمیده.

تهیونگ با رسیدن به آیفون و دیدن کسی که پشت در بود آب دهنش رو قورت داد و به دوستاش نگاه کرد- بچه‌ها جینه!!!

با این حرفش حتی جونگکوک هم با ابروهای پریده بهش نگاه کرد.
جیمین- اوه فاک... بای!

و سریع تماس رو قطع کرد.
هوسوک با لحن الکی‌ به حرف اومد- اوه تهیونگه عزیز خیلی دوسِت داشتیم. ولی ما هم بای.

STUCK WITH YOU | VKOOK \ KOOKVWhere stories live. Discover now