تهیونگ- چطور جلوی منو نگرفتین؟!!قطعا معلوم بود بعد بیدار شدن شوک بزرگی بهش وارد بشه... و تهیونگ داشت با تمام دستپاچگی دور خونه رو میگشت و به خودش لعنت میفرستاد و همراه با اینا با دوستهاش تصویری حرف میزد.
هوسوک- اصلا مهلت ندادی... سوکجینِ بیچاره همش میخواست جلوتو بگیره.
آیو که کنار دوست پسرش نشسته بود دم نوشش رو بالا کشید و به شقیقهاش ماساژ داد- از دیشب بخاطر استرسی که بهم وارد کردی نتونستم بخوابم.
تهیونگ با کلافگی از حیاط وارد پذیرایی شد،هوای خنک آخر تابستون به بدن استرسی و خستهاش بیشتر فشار میاورد- جین هیچ وقت منو نمیبخشه.
با ورود به پذیرایی جونگکوک رو که پشت میز نشسته و صبحونه میخورد رو دید.
هر دوشون دیر وقت بیدار شده بودن،جونگکوک بخاطر منتظر موندن برای تهیونگ نتونسته بود خوب بخوابه و مجبور شده بود بعد رفتن میسو و سونگجو تنهایی صبحونه بخوره. ولی تهیونگ به هیچ وجه اشتها نداشت.
خانم لی با شنیدن صدای تهیونگ قهوه بدست از آشپزخونه بیرون اومد و با نگرانی به دستش داد،هیچی نخورده بود و قطعا خانم لی نمیذاشت اینطوری بمونه،زیر لب با اخم بهش گفت- بخورش!
تهیونگ با حالت ترسیده سریع ماگ رو گرفت.
خانم لی با رضایتی که از کارش گرفته بود لبخندی زد و برای تمیزکاری به طبقهی بالا رفت.جیمین- هر کسی باشه نمیبخشتت احمق.
هوسوک-پسر کاری که تو با جین کردی، یونگی با جونگکوک نکرد.جونگکوک که صداهاشونو میشنید لبخندی زد و سرش رو خم کرد تا تهیونگ نبینتش.
یونگی- هی جانگ هوسوک، بهم گیر ندی و پشت سرم حرف نزنی میمیری آره؟
صداش از دور و بم بنظر میرسید.
هوسوک اخمی کرد- وات دا فاک؟جیمین دوست پسرت پیشته؟!
جیمین پکر به دوربین زل زد- خدا لعنتتون کنه،از خواب بیدارمون کردین،الان تو تختم و معلومه که دوست پسرم پیشمه!هوسوک حالت چندشی به خودش گرفت- عیو!!
تهیونگ همونطور که طول پذیرایی رو راه میرفت یه قلوپ از قهوهاش نوشید و چشم غرهای به دوستاش رفت- هی بسه!!
با صدای زنگ خونه نگاهشو کلافه به در داد و به طرفش قدم ورداشت،ماگش رو سر راه به روی دستهی کاناپه گذاشت.
آیو- تلفناشم جواب نمیده.تهیونگ با رسیدن به آیفون و دیدن کسی که پشت در بود آب دهنش رو قورت داد و به دوستاش نگاه کرد- بچهها جینه!!!
با این حرفش حتی جونگکوک هم با ابروهای پریده بهش نگاه کرد.
جیمین- اوه فاک... بای!و سریع تماس رو قطع کرد.
هوسوک با لحن الکی به حرف اومد- اوه تهیونگه عزیز خیلی دوسِت داشتیم. ولی ما هم بای.
YOU ARE READING
STUCK WITH YOU | VKOOK \ KOOKV
Fanfiction(کامل شده) خلاصه: عاشق شدن و عشق ورزیدن به کسی که نیمهگشدهی آدم باشه قطعا چیز عالیایه،ولی این مورد برای تهیونگ و جونگکوک متفاوتتر از بقیهی زوجهاست. اونا قانونا برادر هم و همچنین از هم متنفر هستند. و قطعا در مسیر عشقشون اینها تنها مشکلاتشون...