از اینکه بهترین کار رو انجام داده بود مطمئن بود.سر میز نشسته و منتظر خونوادهاش بود، خونوادهای که سونگجو ازش اطمینان نداشت.
خطاهای زیادی انجام داده و یکی از اونها هم دور شدن از جونگکوک، تک پسرش بود.
ولی نسبت به اعترافش احساس خوبی داشت.
_____________تموم شب رو بیدار مونده و رو طرحش کار کرده بود اگه اون کار رو نمیکرد مجبور میشد بجاش خودخوری کنه و فقط به کاری که والدینش باهاش انجام دادن فکر کنه.
خسته بود. ولی این خستگی فقط روحی بود.
باور نمیکرد مامانش اول خیانت کرده باشه، یعنی سانگهون؛مردی که جونگکوک پدرش میدونست باعث شده بود خونوادهاش از بین بره؟اون که مرد خوبی بود.
چشمهاشو ماساژ کوتاهی داد، به طرحش با افتخار و لبخند ریزی نگاه کرد.صورت مردی که روی کاغذ بود باعثِ لبخند جونگکوک بود!
طرحش تماما سیاه و سفید ولی چشمهای مرد با خوشرنگترین قهوهای که داشت رنگ شده بودن.
طرح رو بین دفترش قرار داد و برای گرفتن دوشی از پشت میزش بلند شد.
_____________جین- پسر هیچی یادم نمیاد!
تهیونگ خندید و در کمدش رو بست- هیونگ باور کن یادت نیاد بهتره.
داشتن با گوشی درمورد وضع دیشب جین و هوسوک حرف میزدن.جین با تاسفی که تو صداش بود لعنتی به خودش فرستاد- عاییش!!!
تهیونگ خندید و موهاشو جلوی آینه حالت داد.جین- یا! امروز خیلی میخندی و این کارت خیلی رو مخه.
تهیونگ باز خندید و با خندهاش در اتاقش رو باز کرد.
همینکه در رو باز کرد با جونگکوکی که همزمان باهاش از اتاق بیرون اومد رودرو شد- یا، بعدا بهت زنگ میزنم هیونگ، فعلا کار دارم.جین- اوه ب...
و بدون اینکه چشمش رو از جونگکوک بگیره گوشی رو به روی جین قطع کرد- صبح بخیر.جونگکوک با لبخندی جوابش رو داد- صبح بخیر.
دیشب شب عجیبی بود، اینکه کنار هم بشینن و تا نیمه شب از هم انرژیه خوب بگیرن نرمال نبود.اولین بار بدون اینکه نسبت به هم نفرت خالص داشته باشن کنار هم تو راهرو برای رفتن به پذیرایی راه رفتن.
این احساس خوشحالیای که با دیدن جونگکوک سراغ تهیونگ میومد برای چی بود؟
مثل روزهای اخیرش بدون اینکه از احساساتش سردربیاره تلاش میکرد نادیدهشون بگیره و فعلا به هیچی فکر نکنه.
______________صبحونه کاملا عادی گذشته بود، نه سونگجو و نه میسو فکر نمیکردن جونگکوک بخواد مثل قبل باهاشون غذا بخوره.
البته این عادی بودن تا وقتی طول کشیده که سونگجو حال جونگکوک رو پرسیده بود.
"اگه خیلی به فکر حال خوبم بودی سالها پیش منو برای دفاع از دروغاتون ول نمیکردی"
و این جواب جونگکوک بود.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
STUCK WITH YOU | VKOOK \ KOOKV
Hayran Kurgu(کامل شده) خلاصه: عاشق شدن و عشق ورزیدن به کسی که نیمهگشدهی آدم باشه قطعا چیز عالیایه،ولی این مورد برای تهیونگ و جونگکوک متفاوتتر از بقیهی زوجهاست. اونا قانونا برادر هم و همچنین از هم متنفر هستند. و قطعا در مسیر عشقشون اینها تنها مشکلاتشون...