part 14

1.1K 198 8
                                    


میز ناهار ساکت به نظر میرسید،بجز فرانسوی‌ها بقیه به خوبی میدونستن کبودی و زخم‌های جونگکوک و تهیونگ بخاطر چه چیزی هستن.

هر دو عملا چند ساعت پیش همدیگه رو تا سر حد مرگ کتک زده بودن،اما الان بی صدا روبه‌روی هم نشسته و غذاشونو میخوردن.

جونگکوک همش تو افکار خودش غرق بود،قبلا وقتی به اونجا سفر میکردن بهترین روزاشو میگذروند ولی الان؟
الان چرا احساس میکرد دیگه هیچ چیزی متعلق به اون وجود نداره،این همین حس رو به گذشته‌اش هم داشت انگار اون بچگی‌ای که داشته هم دیگه مال خودش نبود.
صاحب اونا انگار تهیونگه نه خودش!

یونگی با لبخند کوچیکی استیک‌های جلوش رو به صاحب صندلیه روبه‌روش یعنی جیمین داد.
جیمین هم با خوشرویی ظرف رو گرفت و از استیک‌ها ورداشت.
یونگی نسبت به کسی که دوست‌پسرش کتک خورده و بیحال باشه زیادی ریلکس بود. و این وضعش از دید تهیونگ پنهون نموند،اون با خودش فکر میکرد آخه کدوم دوست‌پسری این همه بیخیال میشه؟
به هر حال به اون ربطی نداشت...پس با همون درد‌هایی که سرتاسر بدنش رو گرفته بودن به شامش ادامه داد.
____________

با اخم آروم روی تختش نشست،شب رو هم اونجا گذرونده و روز بعدش برگشته بودن.
البته تهیونگ اصلا نمیتونست رانندگی کنه پس این وظیفه به گردن دوست پسر اون عوضی افتاده بود،تموم طول راه هر دو عقب بدون زدن هیچ حرفی نشسته بودن.
تهیونگ به پشت دراز کشید و آرنجش رو روی چشمش قرار داد،قطعا باید یه مسکن میخورد ولی فعلا با افکارش کلنجار میرفت...
"-عاشق این هستی که هر چی دارم رو ازم بدزدی اره؟"
تموم روز رو فقط به این جمله جونگکوک فکر میکرد...
*

"فلش بک"

با دیدن زن و بچه‌ی سونگ‌جو دست مامانش رو محکم فشار داد و سعی کرد خودشو پشت پا‌هاش مخفی کنه.
اون زنه همونطور که پسرش رو بغل کرده بود از دفتر سونگ‌جو بیرون رفت ولی نگاه خیره‌ی پسر بچه باعث شده بود تهیونگ خشکش بزنه.

+آه... بهش گفته بودم هیچ وقت بی‌خبر جونگکوک رو نیاره.
سونگ‌جو اینو به آرومی خطاب به مادرش گفت و رفت پشت میزش نشست،می‌سو هم بلافاصله دنبالش راه افتاد و برای آروم کردن دوست پسرش بهش نزدیک شد.
چند هفته پیش بود که می‌سو بهش از مرد فوق‌العاده‌ای که پیدا کرده میگفت و تهیونگ رو هم چندباری به محل کارش برده تا با اون مرد آشنا کنه.

اولین روز دیدارشون بود که تهیونگ فهمید معنی کلمه 'پدر' چیه...اون همیشه توسط پدرش اذیت میشد،اصلا نمیتونست بفهمه عشق به پدر یعنی چه.
ولی با سونگ‌جو همه چیز عوض شد،تهیونگ شیفته‌ی اون مرد شده بود.
سونگ‌جو باهاش بازی میکرد،مهربون بود... و از همه مهم‌تر می‌سو رو دوست داشت پس چی بهتر از این؟
اما...اما اون پسره؟
تهیونگ همچنان به نگاه‌های اون پسره فکر کرده و وسط دفتر ایستاده بود.
*

تهیونگ دزد نبود!
اون فقط زندگی‌ای که جونگکوک ول کرده بود رو برای خودش ورداشته بود و بعد‌ها ترس وجودش رو فرا گرفت که اگه اون زندگیه قبلیش رو پس بخواد چی؟
تهیونگ با این ترس بزرگ شده بود...و با اینکه دیگه بچه نبود بازم می‌ترسید.
زیر لب با ناراحتی و به آرومی گفت-من دزد نیستم...
___________

صبح با نوری که به صورتش میخورد بیدار شد.
تموم بدنش درد میکرد-عایگو!! چه قدرتی داشته کثافته!
دستی به موهاش کشید،جدیدا موهاش بلند شده بودن
به زحمت از حالت خوابیده بلند شد و سر جاش نشست،به اطرافش نگاهی انداخت.
با وجود درداش بازم نسبت به روز‌های قبلی حس بهتری داشت،با خوردن چشمش به وسایل نقاشیش لبخندی زد.اون شب اون عوضی با کارش حوصله‌ی نقاشی رو ازش گرفته بود ولی انگار امروز جونگکوک رو مودش بود.
__________
تهیونگ و می‌سو سر میز نشسته بودن.
تهیونگ با یه دست چت و با دست دیگه‌اش صبحونه میخورد.
جونگکوک هم با قدم‌های آروم خودش رو به میز رسوند.
سر جای همیشگیش و با قانون همیشگیشون نشست.اینکه آتش‌بس اعلام کرده بودن قطعا معنی این رو نمیداد که واقعا دعوا و درگیریه بینشون تموم شده.
می‌سو صبح بخیری گفت و منتظر جونگکوک موند. گاهی از اینکه اینطوری بهش نزدیک میشه میترسید ولی لازم میدونست با جونگکوک هر چند کم هم صحبت بشه،و امیدوار بود که هیچ وقت جونگکوک بخاطر گذشته عصبی نشه و بخاطر این کارِ می‌سو دعواش نکنه.
اما جونگکوک خوشحال‌تر از این حرف‌ها بود پس با لبخند کوتاهی جواب می‌سو رو داد.

با اومدن خانم لیِ نون بدست جونگکوک بهش نگاهی انداخت-آمم...آجوما کش سر داری؟
خانم لی با تعجب جواب جونگکوک رو داد و سبد نون رو روی میز گذاشت-البته که دارم!
جونگکوک-عالیه...

تهیونگ حرف‌های اطرافش رو نادیده گرفته و همچنان مشغول چت با جینی که برای نامجون دنبال کادو تولد می‌گشت، بود.با اینکه دو ماه بیشتر به تولدش مونده و کلی وقت داشت باز هم جین دنبال کادو بود.

خانم لی به می‌سو نگاه کرد و می‌سو با ابرو‌های بالا رفته اشاره کرد که نظری نداره کش سر برای چیه؟
خانم لی هم بیخیال شده از کنار میز دور شد و به آشپزخونه برگشت.
می‌سو خیره به دو پسر روبه‌روش شد.
صورتاشون اصلا در وضعیت خوبی نبودن.یعنی نسبت بهم چقدر کینه و نفرت داشتن که همدیگه رو به این روز انداختن؟
ولی نه اون نه سونگ‌جو نمیخواستن در این مسئله دخالت کنن،بالاخره اونا بچه که نبودن.
با نگرانی نگاهشو از هر دو گرفت و به ظرفش داد،هر چه زودتر باید برای کمک به شوهرش به شرکت میرفت.
__________

با آهنگی که پلی کرده بود همخونی میکرد و با حرکت‌های ریز میرقصید 'اسموت لایک باتر...'
قلم‌مو رو به رنگ‌های ترکیبیش آغشته کرد و روی بومش کشید.
تهیونگ هم در اتاقش رو باز و بیرون رفت ولی با شنیدن آهنگی که از اتاق جونگکوک به گوش میرسید سرجاش ایستاد-باز چشه این؟
سرشو یکم خم کرد تا داخل اتاقش رو ببینه.
و چی میدید!
جونگکوک درحالی که موهایی که جلوی صورتش ریخته و تو اون گرما کلافه‌اش میکردن رو با یه کشی درست وسط سرش جمع کرده بود نقاشی میکشید.

اگه حوصله‌ی دعوا داشت همونجا مینشست و به اون وضعش میخندید.
بهتر بود قبل اینکه متوجه حضورش بشه از جلوی اتاقش تکون بخوره و اون رو با اون حالش تنها بزاره.

STUCK WITH YOU | VKOOK \ KOOKVHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin