part 32

1.3K 188 17
                                    


برای تهیونگ و جونگکوک صبح فوق‌العاده مزخرفی بود.
یکی از اینکه بوسه‌ی دیشب رو شروع کرده، و دیگری از اینکه همون بوسه رو قطع کرده پشیمون بود.

جونگکوک نمی‌فهمید چرا مانع اون بوسه‌ی عالیشون شده بود. درست مثل یه باکره رفتار کرده بود، در اصل نمیفهمید چرا داره از این بابت احساس پشیمونی میکنه، اون واقعا از احساساتی که داشت هیچی نمیفهمید، قرار بود برای صبحونه پایین بره ولی چون از اینکه با تهیونگ چشم تو چشم بشه خجالت میکشید ترجیح داد تا جای ممکن رفتن به سر میز رو طول بده.

و بنظرش تا الان تهیونگ بیرون رفته باشه پس به آرومی از اتاقش خارج و برای خوردن صبحونه‌اش به طبقه‌ی پایین رفت.
_____________

از دست خودش کلافه بود، اون دیشب کاری رو از سر جوزدگی انجام داده بود. دیشب زیاد احساس بدی نداشت ولی صبح بعدش رسما داشت از خجالت و ناراحتی آب میشد، نمی‌دونست جونگکوک میخواد اونو ببینه یا نه. با این حال بازم به سر میز صبحونه رفته بود ولی همونطور که شک میبرد جونگکوک خودش رو نشون نداده بود، معلوم بود که تهیونگ رو نمیخواد.

چیزی نمیخورد فقط داشت با چند پنیری که ورداشته بود بازی میکرد.
با صدای پایین اومدن یکی هر چهارتا به پله‌ها نگاه کردن، خانم لی هم برای اوردن خوراکی‌های بیشتری داخل پذیرایی بود.

با بالا اوردن سرش و دیدن تهیونگ، جونگکوک سرش رو چرخوند و دوباره از پله‌ها بالا رفت.
تهیونگ با این کار جونگکوک با حرص چنگالش رو به میز کوبید و با سرعت و همچنین عصبانیت از پشت میز بلند شد و از خونه بیرون رفت.

هر سه نفر باقی‌ مونده با تعجب و خشک شده به میز نگاه میکردن.

خانم لی سکوت رو شکوند و عاجزانه به حرف اومد- اینا کِی قراره بهم عادت کنن؟!
سونگ‌جو پشتش رو به صندلی و پیشونیش رو ماساژی داد. فعلا اشتهاش پریده بود، یعنی پسراش از هم چقدر متنفر بودن؟
_____________

جونگکوک-گندش بزنن.
لگدی به میزش زد و روی تختش نشست، چرا باید اینطوری بشه؟
چرا باید با دیدنش خجالت بکشه؟
چرا عاشق اون بوسه‌شون شده بود؟
چرا کنار کشیده بود؟

آروم گرفت و دستش رو روی قلبش گذاشت، چرا اینطوری میتپید؟

نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد، اون دیگه با یونگی آشتی کرده بود درسته؟پس بهتر بود با دوستاش وقت بگذرونه. اینطوری هم کمتر به تهیونگ فکر میکرد هم با دوستاش حرف میزد، البته قرار نبود چیزی از تهیونگ و بوسه‌شون بگه.
_____________

حتی بیرون رفتن با یونگی و اون‌وو هم نتونسته بود جونگکوک رو از شر فکر کردن به دیشب نجات بده. بخاطر همون زود برگشته بود.

به میز شام ملحق شده بود ولی خبری از تهیونگ نبود.
با لبخند سونگ‌جو اونم لبخند کوتاهی زد و نزدیک بهش نشست.

STUCK WITH YOU | VKOOK \ KOOKVWhere stories live. Discover now