part2

4.5K 558 191
                                    

سلام-
____________

-کوک عزیزم بیدار شو باید بری مدرسه من میرم پایین پاشو دوش بگیر و بیا پایین برای صبحونه

مادر جونگککوک بعد از حرفش از اتاق رفت بیرون.جونگکوک یکم تو جاش تکون خورد بعد یکم چشماشو باز کرد و با صدای دورگه اش که اثر تازه بیدار شدنشه با خودش زمزمه کرد:

-خوب جئون جونگکوک روز بدبختیت فرا رسید برای خودت فاتحه بخون!

بعد از اتمام حرفش روی تخت نیم خیز شد بعد چرخید سمت بالشتش و محکم از جهت صورت روی پالشت فرود امد و حالت گریه در اورد:

-خدایااااااا خو گناه من چیهههه،ازت متنفرم کیم تهیونگگگگگ

بعد از این که عر زدناش توی بالشت رو تموم کرد بلند شد و به سمت حمام حرکت کرد.
بعد از گرفتن یک دوش کوتاهی و شستن دندوناش لباس های مدرسشو پوشید و رفت طبقه ی پایین.

-امروز امتحان داری؟

مادر جونگکوک که تو آشپز خونه بود گفت و جونگکوک هم بلافاصله جوابشو داد:

-نه امروز چیزه خاصی نداریم

بعد از حرفش روی میز نهار خوریه دو نفره نشست:

-پس امروز نرو مدرسه چیز خاصی ندارید که بری

مادر کوک گفت و تخم مرغ های آب پز رو توی بشقاب گذاشت و بعد گذاشت روی میز و روبه روی پسرش نشست.

جونگکوک زیر لب در حدی که فقط خودش بشنوه گفت:

-ایکاش میشد امروز نرم(برو پسرم قراره به فاک بری برو)

بعد رو به مادرش گفت:

-دوست ندارم سرکلاس ها غایب باشم چون ساله اخرم میخام همه ی کلاس هارو شرکت کنم واسه همین اوکیه

با لبخنده زورکی و زایه ای حرفشو گفت و مادرش که انگار باور کرده با لبخند کمی رو میز خم شد و خودشو جلو کشید و پیشونیه پسرشو بوسید(منم میخامممم عر)و گفت:

-فایتینگ پسرم موفق باشی

جونگکوک بعد از این که یک لبخند خرگوشی مانند به مادرش تحویل داد کیفشو برداشت و به سمت در خروجی راه افتاد

-من دیگه میرم خداحافظ

-خداحافظ

 
----------

بعد از رسیدن به مدرسه جیمین و جین و جیهوپ رو دید که دارن به سمتش میان پس اونم به سمت اون سه نفر حرکت کرد

-آماده ی به فاک رفتن هستی رفیق

جیمین همینطوری که دستاشو دور گردنه کوک انداخته بود گفت و جونگکوک هم که انگار عزیزترین فردش مرده باشه جوری فریاد زد که کله مدرسه به ساکت ترین مدرسه ی جهان تبدیل شد:

Mr kim/vkookWhere stories live. Discover now