part4

4.4K 452 251
                                    

خیلی خوشحالم برای همین دارم آپ میکنم

_____

بعد از مدرسه برگشت خونه تا برای قرارش که البته اصلا شبیه قرار نبود آماده بشه،مادرش بهش گفته  حالا که اون خونه نیست میخاد برای مدتی که کوک خونه ی مدیرش میمونه بره خونه پدر بزرگش که تو بوسانه بمونه،خوب وایسید بهتون درباره ی پدربزرگه کوک بگم!

اون مرد با وجود ۸۹ سال سن حتی از تهیونگ هم خوشتیب تره[:)]تا جایی که کوک خبر داره پدر بزرگه...یا بهتره بگم آقای کیمه بزرگ یکی از پر نفوذ ترین افراد کره توی دولت هستش!شاید براتون سوال باشه آقای کیم؟چرا آقای کیم؟اون مرد فامیلش "لی"هستش اما چون همسرش فامیلیش کیمه اونم فامیلش رو گذاشت کیم!

شاید بگید که همسرش؟مگه نباید فامیلی اون روی همسرش باشه چرا برعکس شد؟
باید بگم که همسره اون یک زن نیست و یک مرده!آقای کیم همسر آقای لی.
ممکنه بگید پس مادر جونگکوک چجوری به دنیا آمد اگه آقای لی با آقای کیم ازدواج کرده باشه؟

آقای لی و آقای کیم بعد از این که فهمیدن وارث‌ میخان رفتن و یک هرزه رو از بار آوردن و بعد از حامله کردنش توی خونه گذاشتنش تا بچه به دنیا بیاد ولی متاسفانه اونا به جای یک وارث صاحب دو وارث شدن اون هرزه دوقولو حامله بود برای همین آقای کیم تصمیم گرفت یکی از دوقلو هارو بفرسته خارج و دوقلوی بعدی رو بزرگ کنن

بعد از اون آیو همون مادره جونگکوک بزرگ شد و قراره بعد از مرگ پدرش اون بشه خانوم خونه

و کوک از همین می‌ترسید؛می‌ترسید بعد از مادرش خودش جایگزین مادرش بشه
اون از پدر بزرگش می‌ترسید از اون اتاق قرمز می‌ترسید از اون صدا هایی که وقتی ۵ سالش بود و  وقتی با شوق داشت به سمت پدربزرگش میدوید و شنید می‌ترسید!می‌ترسید که اون بعد ها باعث به صدا در آمدن اون فریادهای اذاب آور  بشه بزرگترین ترسش پدر بزرگش بود و بس!

از افکارش در آمد و شروع کرد به در آوردن لباسش بعد از پوشیدن لباسش خودشو تو آینه دید سمته بالم لبه صورتی رنگ با طعم آلبالو رفت و برداشتش و بعد از زدن اون بالم آلبالو طعم رو لباس موهاشو درست کرد و پرسینگ هاشو گذاشت و بعد از چک کردن ساعت که نشون میداد ساعت 2:30ظهر هستش کوله پوشتیشو برداشت و سمته در رفت و از اتاق خارج شد بعد آمد پایین و تمام چراغ های خونه رو خاموش کرد و بلافاصله از خونه زد بیرون

------

ساعت 2:59

رسید به کافه و وارد کافه شد سمت میزی که کنار پنجره آخرین میز بود رفت و نشست،کافه به خاطر این تایم از روز زیاد شلوغ نبود و این یکم استرسشو کم میکنه بعد از پنج دقیقه دید یکی صندلی رو کشید و داره میشنه سرشو بلند کرد و با اون فرد نگاه کرد؛بله مدیر کیم با اون استایلش هوش از سره پسری که ازش زیادی متنفره برد[:)]

Mr kim/vkookحيث تعيش القصص. اكتشف الآن