part20(the and)

1.5K 155 144
                                    

۵ سال از اون اتفاق میگذره و همه چی خیلی خوبه..

آقای کیم رو بردن تيمارستان و بعد متوجه شدن سرطان داره و بعد از دوماه با درد و رنج از دنیای فانی ها خداحافظی کرد(نکه آدم خوبی بود این قشنگ نوشتمش🗿)

جونگکوک هم فهمید به خاطر اینکه مادرش توانایی حامله شدن رو نداشت اون رو از پرورشگاه آورده بود ولی زود با این موضوع کنار آمد و از وقتی فهمید تهیونگ داییش نیست میتونه با خیال راحت باهاش تا آخر باشه ولی خوشحال شد.
و اموال رو بین خودش و نامجون و مادرش تقسیم کرده بود.

تهیونگ هم شرکت رو مدیریت میکنه و نامجون و جین و بقیه ی دوستای جونگکوک که توی مدرسه مراقبش بودن جزئیت مهمی از شرکت رو به عهده دارند

ایو و کیونگ هم بعد از ۲ سال رابطشون رو اعلام کردن و ازدواج کردن(بچ من خودم با لی جونگ سوک شیپش میکنن ولی گوهی که خوردمه باید ادامش بدم..)

و سرگرد میم یونگی هم شد هیونگ جونگکوک و تهیونگ...

همه چی خیلی عالی بود و هیچکدومشون حتی فکر هم نمیکردن آخر داستانشون این بشه:)

×جونگکوک پسرم میشه بیام تو؟

+بله مامان بیا تو.

ایو وارد اتاق شد و از زیبایی جونگکوک با لباس سفید حیرت زده شد.

پسر با موهای موج دار و کت و شلوار کاملا سفید و میکاپ خفيف با دسته گلی که توی دستش بود شبیه حوری شده بود یه حوری از بهشت:")

ایو جیغی از زیبایی های پسرش زود و گفت:

×واییی پسرممم اینقدر بزرگ شده که داره عروسی میکنههه؟همین دیروز توی بغلم میخوابیدی الان داری عروسی میکنی؟

عه راستی نگفتم امروز عروسی تهیونگ و جونگکوک بود.
بعد از همه ی سختی بلخره تونستن بهم برسن و تا آخر کنار هم باشن.

+مامان من الان ۲۳ ساله یه ساعت دیگه ۲۴ سالم میشه نکنه میخوای ترشیده بشم؟

هردوشون بعد از حرف کوک خندیدن و ایو جونگکوک رو در آغوش کشید و با بغض گفت :

×مواظب برادرم باش اونم مواظبته بهم آسیب نزنید شما تنها دل خوشی هامید.

+نترس مامان همونطور که قبلا مواظب هم بودیم الان هم مواظب هم هستیم.

از آغوش هم در آمدن و جونگکوک با انگشت های شستش چشمای اشکی مامانشو پاک کرد.

و بعد دست مامانشو گرفت و به سمت سالن پرجمعیت که منتظرش بودن رفت.

با دیدن واکنش تهیونگ یه لحضه خندش گرفت.

آخه به طرز ویوتی هاول شد و قبل از رسیدن بهش خودشو رسوند به جونگکوک و دستشو گرفت.

و باعث شد همه ی حضار خودشون بگیره..

ایو ازشون جدا شد و گذاشت خودشون ادامه ی مسیر رو برن.

دست همو گرفتن و سمت کشیش رفتن.

بعد از ایستادن در جایگاهشون کشیش شروع کرد:(من بلد نیستم چی میگن اینا پس از خود دراوردیه.)

^بعد من تکرار کن

^آقای کیم تهیونگ حاضر هستید در خوشی و ناخوشی(واتفاک)در ثروت و فقر زیر یه سقف تا آخر عمر روحت و جسمت را به روح و جسم جئون جونگکوک پیوند بزنید؟

تهیونگ با نگاهی که خواستن ازش از هر نقات سرازیر میشه گفت:

_من کیم تهیونگ حاضرم در خوشی و ناخوشی در ثروت و فقر زیر یه سقف تا آخر عمر روحم و جسمم را به روح و جسمم رو با جئون جونگکوک پیوند بزنم.

^بعد من تکرار کن

^شما آقای جئون جونگکوک حاضر هستید در خوشی و ناخوشی(واتفاک)در ثروت و فقر زیر یه سقف تا آخر عمر روحت و جسمت را به روح و جسم کیم تهیونگ پیوند بزنید؟

جونگکوک با لبخند وصف ناپذیری گفت:(شوهر ندیده ی بدبخت)

+من جئون جونگکوک حاضرم در خوشی و ناخوشی در ثروت و فقر زیر یه سقف تا آخر عمر روحم و جسمم را به روح و جسمم رو با کیم تهیونگ پیوند بزنم.

^اگه کسی با این پیوند مشکل داره همین الان بگه چون بعدا اعتراضی قبول نمیشه.

^کسی اعتراضی نداره؟پس با اجازه ای که به من داده شده شمارو همسر هم اعلام می‌کنم مبارکتون باشه میتونید حلقه هارو بندازید و بعد همو ببوسید.

حلقه هارو توی دستای همدیگه انداختن.

تهیونگ دستشو قتب صورتشو کرد و فاصلشون رو به صفر رسوند و لب های مشتاقشون بلخره بهم رسیدن.

صدای دست زدن حضار کل کلیسا رو گرفته بود.

(اسمات میخواید؟خداوکیلی حسش نیست🗿)

بعد از بدنه گردن مهمونا سوار ماشین شدن و به سمت خونه ی مشترکشون که دوسال توش زندگی میکنن حرکت کردن.

(پرش زمانی)

الان هردو با لباس خواب پوشیده بودن و کنار هم دراز کشیده بودن.

_نظرت چیه بیخیال همه چی بشیم و بخوابیم؟

+باهات موافقم زیادی خستمه.

هردوشون خندیدن و تهیونگ با در آغوش گرفتن جونگکوک گفت:

_پس بیا بخوابیم تا این ریدر های هیز چشمشون رو از صفحه بردارن و منتظر اسمات نباشن.

و بعد این حرف تهیونگ هردوشون به خواب عمیقی رفتن..

و پایان:)

.......

بلخره تمومش کردم...
ببخشید که بد شد ولی خب سعی کردم به خاطر چند نفری که ووت میدن و واقعا حمایت کردن اپش کنم و تموم شد
عیدتون مبارک امیدوارم سال جدید سال خوبی واستون باشه
وقتی تمومش کردم بغض شدیدی گرفتم ولی چون تو جمع بودم سعی کردم قورتش بدم ولی واقعا هم خوشحالم که تموم شد هم ناراحتم:)
ممنون که تا آخر این فیکشن کوتاه با من بودید..
درسته من از این فیک زیاد خوشم نمیاد چون فکر میکنم سرو تهش واضح نیست ولی به خاطر چندتا نفر ادامش دادم:)
سعی میکنم در سال جدید فیک های بهتری بنویسم و شما هم حمایتم کنید:)
راستی فیک جدیدم رو حمایت کنید یه مینی فیک کیوت:))
عیدتون مبارک:)

شروع فیکشن:۱۴۰۱/۶/۲۹
پایان فیکشن:۱۴۰۲/۱/۱

Mr kim/vkookWhere stories live. Discover now