part16

1.4K 184 69
                                    

چشماشو اروم باز کرد.
تار میدید اتاق تاریک بود ولی یه نوری روبه‌صورتش بود که نمیذاشت درست چشماشو باز کنه..
اون کجا بود؟چه اتفاقی افتاده؟
کم کم چشماش به نور کمی که روبه روش بود عادت کردن.

سرشو سمت نور چرخوند و متوجه شد اون نور،نور ماه هستش از پشت پنجره کل نورشو روی صورتش قرار داده.

نگاهش رو از پنجره گرفت احساس می‌کرد یچی توی کف دستش سنگینی میکنه.!
نگاهش رو روی کف دستش آورد و متوجه یه دست دیگه بین انگشتاش قفل شده و یه گردی سیاه کنار دستش روی تخت قرار گرفته.

خواست تکونی بخوره که سوزشی در دست سمت چپش احساس کرد و بی اختیار ناله ی نسبتا بلندی از درد از دهنش خارج شد.

-ای..آه..

-به هوش امدی؟

مرد که از صبح تا الان کنارش بود خوابش برده بود و با ناله ی اروم پسر از خواب بیدار شد و نگران حال پسر رو پرسید.

-تهیونگ...اینجا کجاست؟

پسر هیچی یادش نمی‌نمیومد.البته عادیه چون تازه به هوش آمده.
ولی مرد با تمام وجودش دلش میخواد پسر هیچی یادش نیاد.

-بیمارستان...تو بیهوش شدی اوردمت اینجا...

-چرا بیهوش بودم؟

-فک کنم ضعف کرده بودی برای همین.

مرد واقعا نمیتونست دلیل بیهوشی پسر رو بهش بگه چون مطمعنه بازم پسر ول میکنه و میره.

-هوم...

-چیزی نمیخوای؟گرسنت نیست؟جاییت درد نمیکنه؟

-نه نه نه خوبم فقط آب میخوان میشه بهم آب بدی؟

-ب‌باشه الان بهت آب میدم.

پارچ آب که روی عسلی کنار تخت بود رو برداشت و توی لیوان آب ریخت.

به پسر کمک کرد روی تخت بشینه و کم کم بهش آب داد.

-ممنون خیلی تشنه بودم..

-خواهش میکنم...دیگه چیزی نمیخوای؟

-میشه یه خواسته ای ازت بخوام برام انجامش بدی؟

-تو فقط لب تر کن همه کار میکنم برات.

-میشه کنارم بخوابی،محکم بغلم کنی؟دلم آغوش امنت رو میخواد،میخوام عطر تنت رو اینقدر نفس بکشم که خفه بشم،میخوام بین بازو هات منو فشار بدی و من سرمو توی سینه‌ی پهنت پنهون کنم،میخوام نگهبانم با اغوشش بهم بگه که جاش امنه.

چطور میتونست همچین خواسته‌ی ساده ای رو رد کنه؟

چطور میتونست همچین چیزی رو رد کنه وقتی پسر کوچولوش اینقدر نیازمندانه ازش درخواست می‌کرد که تو بغلش بخوابه؟چطور اینقدر بد بود که با احساساتش بازی کرد چطور دلش امد قلب پسر کوچولوشو بشکنه و اعتمادشو زیر صفر کنه؟

Mr kim/vkookDonde viven las historias. Descúbrelo ahora