part12

1.3K 178 32
                                    

صبح که تو بغل هم بیدار شدن بعد از دوش گرفتن بدن های کثیفشون،هردوشون بعد از پوشیدن یک لباس راحت،از اتاق خارج شدن‌ و همینطور که به سمت نشیمن می‌رفتن جونگکوک ایده داد:

-تهیونگ نظرت چیه بعد از صبحونه بریم یکم پیاده روی کنیم؟هوا خیلی خوبه اول صبحی پیاده روی می‌چسبه.

تهیونگ هم که از این ایده زیاد بدش نیومد سری به معنایه تایید تکون داد و گفت:

-باشه بریم،ولی صبحونه رو تو،خودت درستش کن به من مربوط نیست.

پسر بعد از شنیدن این حرف مرد یک دفعه وسط
نشیمن ایستاد.

-یااا...چرا من؟خودت بزرگتری خودت باید صبحونه رو درست کنی!

پسر انگار بهش تهمت زدن و داره سعی میکنه خودشو توی دادگاه خودشو تبرئه میکنه از خودش دفاع میکرد که مرد بلافاصله حق به جانب گفت:

-ببخشیدا کسی که دیشب به فاک رفت من بودم نه تو.

پسر که حس کرد داره کم میاره بدون فکر گفت:

-منم کمرم درد میکنه نمیتونم درست کنم.

و بعد دست بسینه شد و روشو از پسر با حالت قهری برگردوند.مرد با حالت ودف فاکی نگاش کرد:

-آخه چه ربط....

-بچه ها دعوا نکنید خودم دارم صبحونه رو درست میکنم،بیایید.

نامجون که دید حالا حالاها بحثشون تمومی نداره تخم مرغ روی گاز رو ول کرد و آمد و صداشون کرد.

دو پسر که حضور نامجون رو توی خونه کلا از یاد برده بودن سمتش برگشتن ولی با،بویی که یه دفعه توی خونه پخش شد،نه فقط صورت خودشون،بلکه صورت نامجون هم جمع شد.

-هیونگ این بوی چیه؟

تهیونگ گفت و جونگکوک هم به تبعیت از تهیونگ گفت:

-اره بوی چیه؟

نامجون یکم بو کشید و بعد از به یاد آوردن تخم مرغی هایی  که روی اجاق گاز ول کرده بود و آمده بود،یک دفعه چشماش گرد شد و زیر لب گفت:

-تخمِ مراغام....

بعد از اتمام حرفش با دو خودشو به اجاق رسوند و با صحنه ای که دید.دوست داشت سر از تن اون دونفر جدا کنه.

رفت سمته شیر آب و کاسه رو پر آب کرد و همون کاسه رو به همراه اب داخلش،روی تخم مرغ هایی که داشتن آتیش می‌گرفتن پرت کرد.

تهیونگ و جونگکوک که پشت سر نامجون وارد آشپزخونه شدن با  دید وضعیت آشپزخونه هردوشون باهم هینی کشیدن:

-هیونگ....با آشپزخونم چیکار کردی؟

تهیونگ زمزمه وار گفت.و نگاه نامیدشو به نامجونی که داشت خوردِ شیشه های کاسه ی شکسته رو جمع میکرد،ثابت کرد.

Mr kim/vkookTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang