4

6.3K 850 41
                                    

خمیازه‌ایی کشید و نگاهی به ساعت مچیش انداخت نیم ساعت دیگه باید شیفتش و تحویل می‌گرفت و خواب مونده بود و چقدر زندگیش قشنگ بود.

در خونه رو بست و دستی به چشماش کشید تا سوزشش کمی کمتر بشه.
ُبا دیدن موتور مشکی که کمی اون‌ طرف‌تر ایستاده بود اخمی کرد و کلاه هودیش و کشید روی سرش

نکنه اومده بودن ترورش کنن؟یا بدزدنش؟
جونگکوک از چرت و پرتایی که توی ذهنش نقش می‌بست عصبی لبش و گاز گرفت و به‌ سمت ایستگاه اتوبوس رفت.

با صدای روشن شدن موتور و راه افتادن پشت سرش چشماش و بست و قدم‌هاش و سریع‌تر برداشت.
با نشستن دستی روی شونش ناخوداگاه فریادی زد و شوکه به عقب برگشت.

با دیدن چهره‌ی آشنایی توی تاریکی کوچه نفسش و نامحسوس بیرون داد.
-هی توت‌فرنگی تنهایی خطرناکه بری.

جونگکوک که دیگه از کلمه توت‌فرنگی حالش بهم می‌خورد دندوناش و روی هم فشار داد و با فک قفل شده روش و برگردوند و جوابش و نداد.

-اومم تا اونجایی که می‌دونم یک ربع دیگه شیفتت شروع میشه و راه خونت تا کافه نزدیکه چهل دقیقیس چطوری می‌خوای خودت و برسونی؟

چشمکی زد و اشاره‌ایی به موتورش کرد
عمرا سوار موتور اون منحرف می‌شد اما یه بار که اشکالی نداشت؟حسابیم که دیرش شده بود.

نفس عمیقی کشید و پشت چشمی نازک کرد
-چون خیلی اصرار می‌کنی ایرادی نداره
سریع سوار موتورش شد
-اگه دلت می‌خواد سالم برسی بهتره محکم نگهم داری!

-هه تو خوابت ببینی!

کلاه ایمنیش و روی سر جونگکوک گذاشت و گاز کوچیک اما محکمی داد که دستای جونگکوک دور کمرش حلقه شدن
لبخند محوی زد و سعی کرد که به دستای تقریبا کوچیک دور کمرش دقتی نکنه
.
با رسیدن جلوی کافه سریع از روی موتور پایین پرید و کلاه امینی رو روی صورت تهیونگ گذاشت
چشماش و چرخوند تا ارتباط چشمی بینشون برقرار نشه

-امم خب ممنون بای.

-ممنون که چی؟

جونگکوک چشم غره‌ایی بهش رفت و صداش و صاف کرد.

-که رسوندیم

تهیونگ کلاه امینی و از روی صورتش برداشت و سرش و تکون داد تا موهاش از جلوی چشماش کنار برن

-کافی نیست

جونگکوک که قلبش از کار تهیونک فرو ریخته بود اخمی کرد و کمی هول شده جواب داد:

-آقای به ظاهر محترم وقت ندارم به جاش چی‌میخای؟

-آیدی لاینت و بهم بده.

جونگکوک نفسش و فوت کرد و نگاهی به ساعتش انداخت اگه تا یه دقیقه دیگه وارد کافه نمی‌شد نینا پوستشو می‌کند.

My pink snowflakeWhere stories live. Discover now