12

4K 566 70
                                    

چمدونش و روی سرامیک های سفید و براق ویلا گذاشت و از گرم بودن سرامیک‌ها زیر پاش نهایت لذت و برد.

-یدونه از اتاق ها سیستم گرمایشی نداره.

-و خب چرا دارید اینو به من میگید؟

-بس کن این شکلی حرف زدن و چند دقیقه پیش توی حلقم بودی و داشتی رسما لبامو قورت می‌دادی!

-همش استعداد بازیگری نهُفتَم بود!

سئوکجین زیر لب اداشو دراورد و همینطور که به سمت اتاقش می‌رفت خطاب به نامجون گفت:

-پس اتاقی که سیستم نداره ماله تو تا بتونی اونجا استعداد های نهفته‌ی دیگه‌ات و کشف کنی.

وارد اتاق شد و در و محکم کوبید.
پسره‌ی رومخ یه تخته‌اش کمه،یه روز اونجوری یه روز اینجوری.
سئوکجینا آدم دیگه‌ایی نبود ازش خوشت بیاد؟

خودش و روی تخت پرتاب کرد و از گرم بودن تشکش نهایت لذت و برد.
چشماش و بست و سعی کرد استراحت کنه ولی با صحنه‌ی بوسیده شدنش توسط نامجون پشت پلکش چشماش و سریع باز کرد و دستش و روی لب نرمش گذاشت.

ضربان قلبش به علت نامعلومی نوسان داشت و لحظه‌ایی انقدر بلند می‌کوبید که حس می‌کرد قلب نازنیش الان میپره بیرون و لحظه‌ایی انقدر کند می‌کوبید که فکر می‌کرد سکته کرده‌.

ضربه‌ی آرومی به پیشونیش زد و روی تخت نشست و موهای نرم و خوش‌بوش و بهم ریخت.
از فکر بوسه‌ایی که داشتن و گرمای فضای اتاق ناخودآگاه گرمش شده بود پس هودی ضخیمش و یه ضرب از توی سرش درآورد ولی به شدت گردنش درد گرفته.

مثل همیشه عادت بدش باعث شده بود که دستاش از توی هودیش دربیان ولی سرش توی یقه‌اش باقی بمونه.
فاکی زیر لب گفت و دستش و کشید تا هودی از سرش دربیاد که در به شدت باز شد.

با چشمای درشت شده به نامجونی که پتو بالشتش و بغل کرده بود نگاه کرد.
با حس نگاه خیره نامجون روی بدن برهنه و سفیدش فریادی زد که باعث شده نامجون سه متر بپره بالا.

-برو بیرووون مرتیکهه منحرف!!

نامجون پتو و بالشتشو رها کرد و به سمت در چرخید تا بره بیرون.
-من چیزی ندی-- آخخخ..

و بله نامجون با سر رفته بود توی در،دستش و روی پیشونیش گذاشت و در و با شتاب باز کرد و از اتاق خارج شد.

قلبش انقدر تند می‌کوبید که نامجون چندتا مشت نثارش کرد تا آروم بشه.

-خودش لخت شده بود بعد به من میگه منحرف!

با صدای جین که بهش میگفت بره داخل چندتا ضربه به در زد و وارد شد.
از حس گرمای اتاق لبخندی زد که صدای جین بلند شد:

-هی توِ منحرف به چی می‌خندی؟؟

نامجون با تعجب بهش نگاه کرد جین همینطوری زیر لب غر می‌زد و روی تخت دراز می‌کشید.

My pink snowflakeWhere stories live. Discover now