با حس گلودرد خفیفی سرفهایی کرد و چشمای سنگینش و باز کرد و به سقف سفیدِ اتاقش خیره شد.
خمیازهایی از روی خستگی کشید و بدون توجه به بدن دردش روی تخت نشست.مطمئن بود سرما خورده
ازش متنفر بود،محض رضای خدا کی سرماخوردگی و دوست داشت؟
موبایلش و برداشت و شماره نوناش و گرفت تا بهش خبر بده که شاید تا چند روز نتونه سر کار بره.دوباره خمیازه ایی کشید و خودشو روی تخت پرت کرد.
چشماشو بست تا دوباره بخوابه،چشماش تقریبا گرم شده بودن که زنگ خونه به صدا دراومد.نیمه بیدار اخمی کرد و فوشی داد دوباره سعی کرد بخوابه اما با صدای دوباره زنگ عصبی و بیحال روی تخت نشست.
با به صدا دراومدن سومین زنگ دندوناش و روی هم فشار داد و از اتاقش خارج شد.
چنگی به موهاش زد و در خونه رو بدون نگاه کردن چشمی باز کرد.-چخبره اول صبحی؟
-جونگو حالت خوبه؟چرا سر کار نرفتی؟خوابت برده بود؟
با صدای تهیونگ چشماشو باز کرد و با تعجب بهش نگاه کرد.
-تو اینجا چیکار میکنی؟
تهیونگ نگران داخل خونهاش شد و بازوهاش و گرفت و تکونش داد.
-جوابمو بده حالت خوبه؟
جونگکوک با تعجب خودش و از بغل تهیونگ بیرون کشید و اخمی کرد.
-آره خوبم و هیچ اتفاقی نیفتاده.
با سوزش گلوش ناخوداگاه سرفهایی کرد،با حس سردی روی پیشونیش سرش تیر کشید.
-اوه خدای من چقدر تب داری.
تهیونگ،امگارو توی یه حرکت روی دستاش انداخت و به سمت اتاقش بردش.
آروم روی تخت گذاشتش و با عجله کتش و درآورد.-احتمالا به خاطر موتورسواریه دیشبه.
بدون هیچ حرف دیگهایی وارد آشپزخونه شد و بعد برداشتن حوله خیس به سمت جونگکوک رفت.
به آرومی موهای لخت و بلندش و بالا داد و حوله سرد و روی پیشونیش قرار داد.به چشمای خمار جونگکوک نگاه کرد و خندید.
خم شد و روی گونه نرم و خوشبوش بوسهایی گذاشت و دوباره از اتاق خارج شد تا واسهی اون امگای شیطون و بازیگوش سوپ درست کنه.
.
.
.
با نوری که توی چشماش پخش شدن اخمی کرد و ژستش و عوض کرد
با صدای'کارتون خوب بود خسته نباشید'عکاس نفس عمیقی کشید و کتش و که باعث شده بود حسابی گرمش بشه رو دربیاره.با صدای نامجون دم گوشش کمی ترسید اما به راهش ادامه داد و از اتاق مخصوص خارج شد.
-امروز پیشنهادهای کاریتون و بررسی میکنید و انتخاب میکنید کارتون خوب بود.جین چشم غرهایی بهش رفت،باورش نمیشد اون پسر کیوت و خوش زبونی که دیده بودتش الان به همچین شخصی تبدیل شده باشه.
YOU ARE READING
My pink snowflake
Short Storyدونه برف صورتیم جونگکوک اُمگایی طرد شده از سمت خانوادهاش که طی یه تصمیم برای همیشه شناسنامهاش و به بتا تغییر میده و رایحه و دوران هیتاش و با داروهاش کنترل میکنه؛ ولی چه اتفاقی میافته اگه یه روز داخل بار وقتی نوشیدنی میخوره به دوران هیتش نزدیک...