part 18(خبر بد)

1K 226 75
                                    

⚠️توجه : به عنوان نویسنده‌ی بوک در صورتیکه وت و نظر ندین راضی نیستم که بوکو بخونین...مرسی⚠️
.
.
.

تهیونگ درحالیکه سعی میکرد خونابه ای که داخل دهنش جمع شده بود رو تف کنه عاجزانه گفت ولی وقتی مردی که از بنز پیاده شد رو دید فهمید که کارش تمومه...

-اتفاقا هیچ اشتباهی پیش نیومده کیم لاشی تهیونگ!

-ا... آقای ج..جئون...

طولی نکشید که دو مرد مقابل چشمای سرد جئون جثه‌ی خسته‌ی تهیونگو محکم نگه داشتن و نفر سوم با لگد زدن به شکم تهیونگ باعث ناله‌ی بلندش شد.

-چیه لاشی دردت گرفته؟ وقتی واسه یه پسر کوچیکتر از خودت تو ذهنت نقشه می‌کشیدی باید به اینجاهاشم فکر میکردی! توی عوضی با چه جرئتی از جانگکوک‌ من سو استفاده کردی؟ هان؟ میخواستی اونو قربانی هوس‌بازیات کنی ؟ فکر کردی با کی درافتادی؟

تهیونگ در برابر ضربه‌هایی که به جسم و روح خسته و رنجورش وارد میشد خیلی ضعیف بود پس بدون حرکت ایستاده بود و اجازه میداد کتکش بزنن. آقای جئون که از سکوت مرد عصبی شده بود مشتی به صورتش زد و فریاد کشید:

-جواب بده حرومزاده!

-ه...هوس ن..نبود‌...‌د.. دوسش د.دارم....

-حرومزاده رو ببین!! ...که دوسش داری اره؟

بدن تهیونگ از ضربه‌هایی که به شکمش وارد میشد تو خودش جمع شده بود و مرتبا از درد ناله میکرد و از سر و صورتش خون می‌چکید ولی اجازه نمی‌داد که کسی حسشو به پسر کوچیکتر به هوس تشبیه کنه... شاید اوایل آشناییشون چنین حسی داشت ولی رفته رفته گل‌برگ‌های عشق و علاقه تو وجودش جوونه زد و نمیتونست زندگیشو بدون اون خرگوش کوچولوی لوس و نق نقو تصور کنه. با فکر به پسرک بانمکش لبخندی ناخواسته زد ... کاش اون روز بیشتر میبوسیدش...

-دیگه نمی‌خوام که دور و بر بچه ی من پیدات بشه! قسم میخورم...به خدا قسم میخورم که اگه ببینم یا بشنوم نزدیکش شدی این دفعه زندت نمیزارم... می‌دونی که میتونم عوضی!

آقای جئون درحالیکه فک خونین مرد و بین دستاش گرفته بود گفت و مقابل چشمای متحیر تهیونگ پسرشو صدا زد.

-از ماشین پیاده شو جانگکوک... بیا اینجا پسرم...

بالاخره اومد... عشق کوچولوش همراه مادرش از ماشین پیاده شد..تو این هوای سرد چرا لباس زیادی تنش نبود؟ چرا گونه‌های قرمز شده بودن و چشماش اشکی بود... لعنت بهش تهیونگ حاضر بود همه چیزشو بده ولی پسرکش اونجوری گریه نکنه...

-تو این عوضی رو دوست داری؟

-ن..ن..نه! من دوسش ندارم! ح..حالمو به هم میزنه!

معلوم بود...بایدم این کار و میکرد... تنها چیزی که مشخص نبود این بود که چرا تهیونگ با اینکه میدونست حرفای پسرکش ساختگین و برای صلاح جفتشون اون حرفارو زده تونست صدای شکستن قلبشو بشنوه؟ چرا با اینکه میدونست پسرکش راستشو نمیگه انقد قلبش درد گرفته بود؟ این چه حسی بود که به جون قلب بیچارش افتاده بود؟

private teacher(Vkook)Where stories live. Discover now