.
.
.گریه کنان به طرف در رفت ولی نینا جلوشو گرفت و جسم پسر و به زور به آغوش سردش دعوت کرد.
-شششش....مامی درستش میکنه....مامی رامت میکنه پسر کوچولو....
-ل.. لطفا کاری به من نداشته باش مامی...
نینا لبخندی به پسر کوچولویی که تو بغلش میلرزید و با اشکاش لباسشو خیس میکرد زد و با تصور کارایی که میتونه باش انجام بده لبخندش پررنگ تر شد.
-نترس...مامی هواتو داره... حالا بام بیا...بیا دراز بکشیم عزیزم....مامی یه چیزی برات خریده که میخواد نشونت بده...
جانگکوک که حالا آرومتر شده بود و به طرف تخت خوابش برد و اونجا درازش کرد. پسر با استرس لباشو گاز میگرفت و با انگشتاش بازی میکرد.
-همینجا وایسا الان مامی میاد...
بعد از چند ثانیه نینا برگشت ولی پسر متوجه ی شی عجیبی بین دستاش شد.
-اون ی.. یه پستونکه؟
- اره بیبی خوشگلم... اینو مثل یه پسر خوب برام تو دهن خوشگلت نگه دار و یکم استراحت کن...مامی پیشته بیبی....
نینا پستونکو به طرف دهانش گرفت و پسر با اشاره ی نینا دهانشو باز کرد تا پستونک بین لباش جای بگیره...اون چارهای نداشت...در برابر اون دختر از همیشه بیدفاع تر بود... چرا انقدر ازش وحشت داشت؟ مگه نه اینکه اون یه پسره و باید قدرتمند باشه و زور بازوشو به رخ بکشه ؟ ولی کوکی هیچکدوم از اینا نبود... اون برخلاف ظاهر تخسش روحیه ی لطیف و شکنندهای داشت...زود گریه میکرد، میترسید و آسیب میدید. به توجه ،مراقبت و محبت نیاز داشت.حالا هم که مردش کنارش نبود؛ همهی این ها ازش دریغ شده بود. همون لحظه تو دلش با خودش گفت " دلم برات تنگ شده آقای کیم... کوکی کوچولوتو فراموش کردی؟"
نینا نگاهی به چهرهی معصوم پسر درحالیکه پستونکو بین لباش گرفته بود انداخت و با گاز گرفتن لباش زیر لب فاکی گفت. (کاور 🥺)
-تو برام بهترینی کوچولو...دیوونم میکنی...
دختر گفت و حریصانه جسم پسرک رو به آغوش کشید و پتو رو روی بدناشون انداخت.
جانگکوک نمیدونست خسته بودن دختر و بلافاصله خوابیدنش پاداش کدوم کار خوبشه ولی خودشم انقدر اون جسم نرم بین لباشو مکید و آروم گریه کرد تا تو آغوش سرد دختر خوابش برد.
.
.
.
دو روز بعد-اینجاست؟
-اره به زور از زیر زبون یکی از اشناهای مشترکمون کشیدم...تیمشون تا چند دقیقه ی دیگه میاد...اونا عکاسی دارن...
-ولی من فقط از توی ماشین اینجوری درحالیکه ماسک و عینک دارم ببینمش؟
-نه میخوای برو جلو اون دختر عفریته که میگن نامزدشه بغلش کن! من این کارو رو حساب این انجام دادم که کار احمقانه ای نمیکنی! اگه لحظه ای بهت شک کنم قسم میخورم که ماشینو روشن میکنم و پامو رو پدال فشار میدم!
VOCÊ ESTÁ LENDO
private teacher(Vkook)
Fanficچی میشه اگه خانم و آقای جئون برای پسربچهی شر و شیطونشون که همه ی معلم خصوصیاشو ناک اوت کرده دنبال معلم جدید باشن و کیم تهیونگ بهشون معرفی بشه؟ 🍬🍭🍬🍭🍬🍭🍬🍭🍬🍭🍬🍭🍬🍭🍬🍭🍬🍭 بخشی از داستان: پسر کوچیک جئونا با خنده هر کلمشو ادا میکرد و دندونای...