-از دیروز تو فکری تهیونگ..یه چیزی بگو...چی تو ذهنته؟-معلوم نیست؟ اینکه چطور بچه خرگوش مظلوممو پس بگیرم...
-به این راحتیا هم نیست...یادت نره دفعه ی قبلی جئون باهات چیکار کرد...
-میدونم هیونگ...ولی خواهش میکنم بیا فکرامونو رو هم بزاریم...من تو این دنیا جز تو و جین هیونگ کسی و ندارم... التماست میکنم ... من بدون کوکیم نمیتونم زندگی کنم...فکر میکردم حداقل خوشحاله ولی از وقتی دیدمش بغضش، چشمای گریونش و صورت رنگ پریدش حتی لحظهای از ذهنم پاک نمیشن...باید کمکم کنی هیونگ...
-باید خیلی بهش فکر کنیم...
-فقط نمیخوام خیلی دیر بشه...
-بیخودی استرس نگیر اتفاق خاصی نمیوفته...
-نکنه بلایی سر گوکی کوچولوم بیاره....
-بد به دلت راه نده تهیونگ...میخواد چیکارش کنه مثلا؟ اون فقط یه زن ظریفه!
.
.
.
.-بیا اینجا ببینم!
دختر که تازه دوششو تموم کرده بود به طرف پسر رفت و اونو از یقهی پیرهن راه راه گشادش گرفت و جلو کشید. پسر بیچاره طبق معمول از نزدیکی ناگهانیش با کسی که کوچیکترین پیوند عاطفی ای باش نداشت مضطرب شد و به جون انگشتای دست خودش افتاد.
-چیه پسر مامی؟ چرا استرس داری؟
-چ..چیزی نیست...میشه برم خونمون دیگه؟
وقتی صدای لطیف و آروم پسر تو گوشش پیچید مصمم تر شد و لباشو محکم و سریع بوسید. بوسهای کوتاه و سروصدا بود ولی جانگکوک احساس تهوع داشت.
-اوه البته که نمیشه... مامی یکم حالش بده...
پسر ترسیده بود.مردمک چشماش میلرزید و سعی میکرد بحث و منحرف کنه.
-م..مریض شدی مامی؟
- اگه هورنی شدنم یه جور مریضی حساب بشه...
فاصله ی کمی بینشون بود و جانگکوک اون لحظه به این فکر میکرد که چقدر تنفس سخته. عرق سردی روی پیشونیش نشسته بود و احساس خفگی داشت پس دستای دختر و از دور گردنش پس زد و عقب نشینی کرد.
-نونا !
-تا کی ازم فرار میکنی کوچولو؟ اینجوری که نمیشه... من با خانوادت یه قول و قراری بستم...دوست داری شرکت پدرت ورشکسته شه؟.
تصویری ناگهانی از جلوی چشماش گذر کرد. روزی که پدرش ورشکسته شده بود و تمام زحماتی که کشیده بود به باد رفته بود...مادرش زار زار گریه میکرد و زندگیشون دچار فروپاشی شده بود...نه! اون نمیخواست پدرش همه چیزش رو از دست بده...
-ن...نه...دوست ندارم...
-پس امشب بیا بغلم پسرکوچولو!
.
.
.
روز بعد
DU LIEST GERADE
private teacher(Vkook)
Fanfictionچی میشه اگه خانم و آقای جئون برای پسربچهی شر و شیطونشون که همه ی معلم خصوصیاشو ناک اوت کرده دنبال معلم جدید باشن و کیم تهیونگ بهشون معرفی بشه؟ 🍬🍭🍬🍭🍬🍭🍬🍭🍬🍭🍬🍭🍬🍭🍬🍭🍬🍭 بخشی از داستان: پسر کوچیک جئونا با خنده هر کلمشو ادا میکرد و دندونای...