جونگکوک میزش رو دور زد و روی صندلی نشست، تهیونگ هم بالا سرش ایستاد، مرد آلفا با لحن مسلطی توضیح داد.
«اینجور که طراحی شده، میتونیم کراپ تاپ رو به سلیقهی خودمون در بیاریم، من نظرم اینه که یه کراپ تاپ حلقهای و دکمهدار باشه که تقریباً پایینش وسط ناف رو میپوشونه و آخرش گره میخوره، بهتره قد کت رو کوتاهتر بگیریم که هم حالت اسپورتش بیشتر حفظ بشه و هم با کراپ تاپِ زیرش جور در بیاد. شلوارش نه باید زیاد گشاد باشه نه تنگ، یکم حالت آزاد داشته باشه خیلی خوبه، زیرش رو هم میشه به صورت نمادین تا بزنیم، شبیه به مدل پاکتی، چطوره؟»
تمامِ مدتی که جونگکوک با متمرکز شدن به برگه مشغول حرف زدن بود، چشمهای تهیونگ روی لبهاش میگشت که چطور با ادا کردنِ هر کلمه لبِ بالا و پایینش بههم میرسیدن و دوباره از هم جدا میشدن و شکافی باریک به وجود میآوردن. بیهوا به خواب دیشبش فکر کرد، توی اون رویا لبهای آلفا نرم بود، درست مثل چیزی که الان به نظر میرسید! ولی با این تفاوت که این واقعیتِ فاکی بود و اُمگا قرار نبود جفتش رو ببوسه، اون هیچوقت سر همچین چیزی ریسک نمیکرد...
آلفا که دید مرد اُمگا واکنشی نشون نمیده و فقط بهش خیره شده جلوی چشمهاش بشکنی زد که صداش بتونه حواس تهیونگ رو سر جاش بیاره، ته پلکهاش رو یک بار محکم باز و بسته کرد و هول کرده جواب داد: «آره، باشه. همین کار رو کنیم!»
جونگکوک با حالتی مشکوک بهش نگاه کرد و بعد سرش رو تکون داد.
«خوبه، حالا باید اندازههات رو بگیرم.»
تهیونگ زبونش رو بیرون آورد و دور لبهاش چرخوند تا تَرَک خوردگیشون رو از بین ببره. صاف ایستاد و به آلفا نیمنگاهی انداخت که چطور از کشو ای یک متر در آورد، همراه با دفترچه و مدادی برای یادداشت کردن. مداد رو پشت لالهی گوشش گذاشت که مداد زیر لایههای موی جونگکوک خودش رو قایم کرد و فقط نوکش دیده میشد.
مرد آلفا جلوش ایستاد و سانتی متر رو دور کمرش گرفت، کمرِ تهیونگ مناسب و نسبتاً باریک بود. کمی سرش رو پایین برد تا دقیقتر بتونه شمارهای که با رسوندن دو سرِ سانتی متر به هم، نمایان شده بود رو ببینه، به طرف میز برگشت و مداد رو از لای گوشش برداشت و شماره رو روی کاغذ یادداشت کرد. تهیونگ پرسید: «برای چه کسایی شخصاً لباس میدوزی؟»
کوک همونطور که یادداشت میکرد با صدای آروم و خونسردی جواب داد: «افرادی که خودشون سفارش داده باشن و بهم گفته باشن.»
اُمگا میخواست شوخی کنه پس با کنایه اضافه کرد.
«اما من که بهت نگفتم!»
آلفا دوباره به سمتش چرخید و دور بازوش رو اندازه گرفت و گفت: «این مورد جزو استثناءها حساب میشه.»
YOU ARE READING
𝖹𝖾𝗉𝗁𝗒𝗋 ✔︎「KV」
Fanfiction[زِفیر] [این عجیب و محالترین واقعهای بود که میتونست رخ بده! چون جونگکوک هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد که جفت مقدر شدهش رو زمانی ببینه که برای اتحادِ دو منطقه، پا به اون اتاق برای مذاکره میذاره! اما الههٔ ماه و همینطور سرنوشت همیشه چیزی فراتر...