⌁ Chapter Twenty Five

1.8K 335 68
                                    

تهیونگ بالا رفتنِ جونگ‌کوک همراه پدرش رو نگاه کرد.
همون موقع خانوم جئون لبخندی زد و دستش رو روی شونهٔ چپ مرد اُمگا گذاشت و با لطافت گفت: «آقای کیم، بهتر نیست تا موقعی که اون پدر و پسر با هم صحبت می کنن شما هم یه هم‌نشینی با من داشته باشید؟»

چشمکی زد و زیر لب پچ‌پچ کرد.

«به صرفِ یه چای مرغوب!»

تهیونگ لبخندِ بزرگی زد، از اون‌‌هایی که دندون‌هایی ردیفش رو نشون می‌داد و قالبِ قلبی شکلی روی لب‌هاش درست می‌کرد. خانوم جئون؛ بخاطر کیوتی اون صحنه قلبش تندتر تپید.

جونگ‌کوک حق داشت عاشق اون پسر بشه. تازه داشت به حرف‌های پسرش پِی می‌برد. اون اُمگا در کنار ظاهر خونسرد و گاهی ترسناکش، اگر می‌خندید یا حتی لبخند می‌زد به یه پسر معصوم و زیباتر از قبل تبدیل می‌شد. اینجور که به نظر میومد مرد اُمگا به جونگ‌کوک گفته بود که بیاد و با پدرش حرف بزنه چون اگه به پسرِ خودش بود احتمالاً وقتی یه آلفای عصا به دست می‌شد میومد و سر مزار پدرش باهاش صحبت می‌کرد!

خانوم جئون روی یکی از مبل‌های تک نفره نشست و نگاهی کوتاه به تهیونگ انداخت تا تأیید کنه که مرد اُمگا می‌تونه کنارش، روی مبل تک نفره‌ی دیگه بشینه. اُمگا هم با تکون دادن سری بغلش نشست. زن بدنش رو کمی به سمت تِه متمایل کرد و کف دستش رو ستونِ چونه‌اش کرد و مشغولِ نگاه کردن بهش شد.

تهیونگ روی چهرهٔ مادر جونگ‌کوک فوکوس کرد، دفعهٔ قبل خوب نتونسته بود آنالیزش کنه ولی حالا روبه‌روش؛ زنِ آلفائی وجود داشت که با چشم‌های شیفته بهش خیره شده بود و چهره‌ی پخته‌ای داشت، موهای صاف و لَختش که مدل کوتاه زده شده بودن تا روی شونه‌اش می‌رسیدن و با هر بار تکون خوردنِ سرش، تارهای موی مشکیش سرشونه‌هاش رو لمس می‌کردن. لب‌هاش کمی برجسته و قلوه‌ای بود اما چشم‌هاش...
مرد اُمگا مطمئن بود که چشم‌های گرد و درشتِ جونگ‌کوک به مادرش رفتن.

زن لبخندی زد، تهیونگ نمی‌دونست تا چه حد غرقِ در فکر شده که خدمتکار چای‌هاشون رو که داخل ظرف گودیِ کوچیک سرامیکی‌ای ریخته و آورده. هر دو کاسه‌ها رو روی کف دست‌هاشون گذاشتن و سری برای هم خم کردن و بعد اون مایعِ گرم و دلچسب رو نوشیدند. اُمگا "هوم" ای از سر خوش طعمی و اصیل بودنِ چای کشید و به زن آلفا نگاه کرد.

اون آلفای مونث خیلی خوش‌مشرب بود و این به تهیونگ حس راحت بودن رو القاء می‌کرد. جونگ‌کوک هم این رفتارِ مادرش رو توی دی‌اِن‌اِی خودش حمل می‌کرد! مرد آلفایی که اگر می‌خواست با کسی هم‌صحبت بشه خونگرم و صمیمی عمل می‌کرد و سعی داشت حس بدی به طرف مقابلش نده. تهیونگ هم زمان که با مادرِ آلفا وقت می‌گذروند همه‌ی این‌ها رو توی ذهنش یادداشت می‌کرد و گوشه‌ای از مغزش نگه می‌داشت.

𝖹𝖾𝗉𝗁𝗒𝗋 ✔︎「KV」Donde viven las historias. Descúbrelo ahora