⌁ Chapter Thirty Two

1.7K 290 224
                                    

«آلفا، دیشب نیومدید منطقه. از چند تا از بچه‌ها شنیدم ساعت دوازده زدید بیرون و دیگه برنگشتید. همه چیز رو به راهه؟! دیشب کجا موندین؟»

اُمگا بزاقش رو با استرس قورت داد اما قبل از اینکه بتونه جوابی بده، میتش سریع‌تر گفت: «آلفا پیش من موندن.»

تهیونگ چشم‌هاش اندازهٔ قرنیه‌های وزغ درشت شد و به سرعت سرش رو به سمت مرد چرخوند که با لبخند -در اصل پوزخندِ شیطنت‌آمیز- به نیکول نگاه می‌کرد، جوری روی کاناپه لم داده بود که انگار چیز خیلی عادی‌ای گفته. نیکول هم دستِ کمی از لیدر نداشت و حیرت‌زده شده بود. اما جونگ‌کوک با مکث کوتاهی که از قصد برای منحرف کردنِ ذهن دختر بین حرفش انداخته بود، گفته‌اش رو تکمیل کرد: «یعنی... دیشب یکی از مزدورهای سهو می بهم چاقو زد، منم چون افراد مورد اعتمادم اون‌جا نبودن به آلفا کیم زنگ زدم و گفتم خودش رو برسونه. چون بخاطر امنیتم نمی‌تونستم ریسک کنم و باز تنها باشم بهشون گفتم پیشم بمونن.»

به آخرِ حرفش که رسید چشم‌های مشتاقش رو به تهیونگ دوخت و بدنش رو کمی به بدن اُمگایی که کنارش نشسته بود نزدیک کرد و پهلوهاشون به هم چسبید، دستش رو از پشت کاناپه دور شونهٔ میتش انداخت و با مهربونی اضافه کرد.

«و ایشونم هم این لطف رو در حق من کردن و شب رو کنارم گذروندن.»

شاید از دیدِ افرادی که از بیرون به این صحنه نگاه می‌کردن، همه چیز بین اون دو مرد خیلی صمیمانه به نظر می‌رسید اما فقط تهیونگ می‌تونست زیر اون صدای مهربون و گول‌زننده، شیطنتی که زیر کلماتش نهفته شده بود رو تشخیص بده. به خوبی چیزایی که دیشب از سر گذروندن رو به یاد داشت و آلفا هم یه جورایی داشت غیر مستقیم به همون‌ها اشاره می‌کرد. اون مردکِ عضله‌ای خوب می‌دونست داره چیکار می‌کنه...

هوسوک در حالی که به برگه نگاه می‌کرد و چشم‌هاش نوشته‌هایی که روی ورق آورده بود رو دنبال می‌کردن پوزخندی زد. از اولش هم می‌دونست اون دو نفر کارشون به اینجا می‌کشه!
بعد از صحبت‌های کوتاهی که داشتن، استادشون ازشون خداحافظی کرد.

نیکول لحظه‌ی آخر به سمت مرد مو سفید برگشت و همون‌طور که موهای دم اسبی شده‌اش توی هوا پیچ خوردن، لبخندی زد و خداحافظی کرد. هوسوک هم به قابِ درش تکیه زد و چشمکی برای دختر زد که باعث خندهٔ کوتاه و خجالتیِ اُمگای مونث شد.

.........................................

بعد از اینکه تهیونگ، آلفا رو رسوند و همراه نیکول به پایگاه برگشتن، جین اولین نفری بود که به سمت لیدر اومد. مرد رو بغل گرفت و خوش آمدِ بلندی بهش گفت که اُمگا حس کرد یکی از پردهٔ گوش‌هاش پاره شده و بچه‌هایی که اونجا بودن بهشون خیره شدن. اما چیزی باعث تعجب ساب آلفا شد. زمانی که اون رو در آغوش گرفته بود و سرش نزدیک به گردن مرد قرار داشت، رایحهٔ نسبتا قوی‌ای روی پوستِ اون قسمت حس کرد. بوی آشنایی به نظر می‌رسید؛ ولی جین حضور ذهن نداشت اما به نظر می‌رسید مال یه آلفا باشه و اون روش رایحهٔ خودش رو باقی گذاشته که مالکیتش رو نشون بده!

𝖹𝖾𝗉𝗁𝗒𝗋 ✔︎「KV」Where stories live. Discover now