مردِ اُمگا واردِ دفتر شده و جونگکوک با دیدنش از پشتِ میز بلند شد. تهیونگ پوزخندِ محوی زد و فِلَش رو توی هوا تکون داد، کوک تک خندهای کرد و لپ تاپ رو باز کرد، فلش رو به لپ تاپ زد و منتظر شد تا پوشهای روی صفحه نمایان بشه.
بعد از اینکه فایلی بالا اومد، جونگکوک روی اون کلیک کرد و فقط چندین ثانیه وقت برد تا ویدیو باز بشه، اون فیلم نمایی جلو از افرادی بود که چندین ساعت قبل توی اتاقی جمع شده بودند، کوک صدای اون رو تا آخر زیاد کرد و بالأخره ویدیو رسید به جایی که تهیونگ اعتراف کرده بود.
+دو شبِ قبل به من حمله شد.
تهیونگ با سری که به زیر افکنده شده بود گفت، جونگکوک بلافاصله ویدیو رو توی همون ثانیه متوقف کرد، چندین نفر لبهاشون برای "اوه" گفتن جمع شده بود و باقی هم صورتشون شوکه بودن رو لو میداد. تهیونگ که تمام مدت پشتِ صندلیِ جونگکوک ایستاده بود خم شد و دستش رو روی صفحهی لپ تاپ گذاشت.
«اینجا رو ببینید جونگکوک شی! اون سونگهیونه!»
کوک کمی جلو اومد تا واضحتر بتونه واکنشِ اون مرد که تهیونگ ازش حرف میزد رو ببینه، به طرف ته برگشت و پرسید: «اون همیشه اینقدر خونسرده؟»
مرد سری به معنای نه به چپ و راست تکون داد، جونگکوک چشمهاش رو ریز تر از حد معمول کرد و بیشتر به جمعیت خیره شد، چون تهیونگ گوشهی کادر ایستاده بود به راحتی حالتِ چهرهی هر کس رو می دید. یک نفرِ دیگه هم اون گوشه خیلی جلب توجه میکرد. انگشتش رو روی چهرهی اون فرد قرار داد و گفت: «این کیه؟»
وقتی جونگکوک انگشتش رو برداشت، تهیونگ تونست صورتش رو ببینه، اون یکی از دخترها بود!
«این سوئه!»
چندین بار ویدیو رو عقب و جلو کردن ولی فردِ مشکوکِ دیگهای پیدا نکردن. جونگکوک خطاب به مرد گفت: «فعلاً دو نفر اینجا مظنونان، قدم بعدی زیر نظر گرفتنشونه.»
تهیونگ سری تکون داد، خب حالا که افراد مورد نظرشون رو پیدا کرده بودند دیگه وقتِ رفتن بود، وقتی فلش رو گرفت و خواست بره، جونگکوک جلوی در ایستاد.
«تهیونگ شی، نمیتونم اجازه بدم همینطوری از اینجا برید، حالا که این همه راه رو اومدین حداقل شام رو مهمون من باشید!»
مرد میخواست برای رفتن پا فشاری کنه که با چهرهی منتظرِ کوک روبه.رو شد، آهی کشید و قبول کرد، اون زمان بود که جونگکوک مخفیانه لبخندِ ریزی زد و در رو برای تهیونگ باز کرد. ته رو همونطور کمی توی پکاش گردوند تا بیشتر با اونجا آشنا بشه.
تهیونگ دستش رو در جیبش کرد و پرسید:
«اون پسر در چه حاله؟»
جونگکوک ابرویی بالا انداخت.
«راستش خودم هم ازش خبر ندارم، نظرتون چیه که بریم و بهش سر بزنیم؟»
BINABASA MO ANG
𝖹𝖾𝗉𝗁𝗒𝗋 ✔︎「KV」
Fanfiction[زِفیر] [این عجیب و محالترین واقعهای بود که میتونست رخ بده! چون جونگکوک هیچوقت فکرش رو هم نمیکرد که جفت مقدر شدهش رو زمانی ببینه که برای اتحادِ دو منطقه، پا به اون اتاق برای مذاکره میذاره! اما الههٔ ماه و همینطور سرنوشت همیشه چیزی فراتر...