part20

1.6K 181 45
                                    

یااا تهیونگ ۲ ساعت تو دستشویی چیکار میکردید ؟

حتما کار واجبی داشتن تو چیکارشون داری یونگی ؟
نامجون ازشون دفاع کرد و با لبخند ملیحی ازشون خواست به جمع برگردن

جیمین خوابالود خمیازه ای کشید مث اینکه مشروب هایی که هی بهش تعارف میشد کارشون کردن

من خیلی خستم میرم بخابم

همه نگاهی بهش کردن و یونگی با دیدن چشمای خمار و کیوتش لبخند لثه ای رو به جیمین هدیه کرد

  کوکی از زمان برگشتشون همش زیرچشمی به تهیونگ نگاه میکرد و لبخند  میزد

نامجون هم بعد حرف جیمین پا شد بچه ها شب خیلی خوبی بود تولدت مبارک باشه جیمین منم خیلی خستم و نیاز به خواب دارم

یونگی نگاهی بهشون انداخت که فقط ۱ منظور رو میرسونه: اره خر خودتی

تهیونگ هم بلند شد و دنیل که سرش تو گوشی بود و با بیت اهنگی که از هدفون پخش میشد سرشو تکون میداد
بلند شو دنیل داریم میریم همزمان با گفتن این حرف دست کوکی رو گرفت و بلندش کرد بعد خداحافظی با همه به سمت ماشین حرکت کردن

تهیونگ کوک رو جلو نشوند و دنیل هم عقب بود با مطمئن شدن از بسته بودن کمربند کوک ماشین رو به طرف خونش راه انداخت

اهنگ ملایمی از ضبط پخش میشد و تهیونگ به کوک که هر از گاهی چشماش بسته میشد و سرش به چپ و راست خم میشد نگاه میکرد لبخندی بهش زد و صندلی عقب برد تا راحت بتونه بخوابه 

لب هاش داشتن بهش التماس میکردن که خال زیر لب های عروسکی کوک رو ببوس اما خودشو کنترل کرد دست کوک رو بالا آورد و بوسه نرمی تقدیم دستای بلورینش کرد کوک تو خواب و بیداری هوم آرومی گفت خیلی ناگهانی چشماش از اینه به دنیلی خورد که با پوزخند داشت نگاهش میکرد
چشم قوره ای بهش رفت و ماشین رو با سرعت بیشتری روند

در حالی که کوک رو براید استایل بغل گرفته بود به اتاق خودش رفت کوک رو روی تخت خوابوند با دیدن لباساش  به سمت کمد رفت و تیشرت سفیدی ازش بیرون کشید یه شلوار راحتی هم از کشو برداشت و سمت تخت رفت به آرومی کوک رو بلند کرد و افزایش از تنش درآورد و سعی کرد نگاهی به بدنش اندازه البته تو تاریکی چیز خواصی هم مشخص نبود ولی نمیدونستم چرا ضربان قلبش بالا رفته و داره بزور آب دهانشو قورت میده تیشرت رو از سر کوک رد کرد و به آرومی دستاشو هم وارد تیشرت کرد
روی تخت برش گردوند و بعد دراوردن کفشاش نفس عمیقی کشید   شلوار رو با بلند کردن کمر کوک از تنش بیرون کشید و شلوار راحتی رو جایگزین کرد

بعد گرفتن دوشی خودشو کنار کوک جا داد و با لذت به چهره غرق در آرامش کوک خیره شد

نمیدونست چی تو وجودش هست که انقدر بهش علاقمند شده اون پسر خیلی براش دوست داشتنی بود

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jan 19, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

little kookWhere stories live. Discover now