part11

1.3K 171 43
                                    

جین و کوک پشت سر تهیونگ راه افتادند طبق گفته خودش فعلا نمیدونستم از این بخش دیدن کنن چون جای سوزن انداختن توش وجود نداره پس به سمت آسانسور رفتن تا از طبقه اول شروع کنن و همه طبقات رو ببینن البته با راهنمایی خود رئیس شرکت یعنی تهیونگ !

کوک خیلی هیجان زده بود اگه قبولی تو این تست و شغل رویایی و فاکتور بگیریم اون قرار بود تو این سن که یکی از رویاهای همه نوجوونا کار تو چنین شرکتیه استخدام بشه مدام لبش رو میگزید و لبخند های احمقانه میزد و تلاش میکرد با دیدن هر نقطه از سالن جیغ نزنه محض رضای خدای مد  کی میتونه اون لباسای خفن رو ببینه و حداقل با چشمای قلبی نگاهشون نکنه اون شخص حتما فردی بی حس و بی سلیقست

همینطور که داشت فکر میکرد و لپشو از داخل گاز میگرفت تا نیشش وا نشه از تو اینه آسانسور با تهیونگ چشم تو چشم شد و احساس کرد قلبش یکی دو تا ضربان جا انداخت اون داشت با چشمای خمار در حالی که یه دستش تو جیبش بود و خیلی ددی طور وایساده بود نگاهش میکرد کوک حس آب شدن داشت و احتمالا الان تا گوشاش قرمز رنگ شده بود

اخه مگه کوکی چقد تحمل داره ؟ دلش اندازه یه گنجشک کوچیکه و نمیتونه همچین نگاه تیزی رو تحمل کنه لبشو گزید و سرشو پایین انداخت اگه یذره بیشتر به چشماش زل میزد از شدت استرس لیتل میشد

تهیونگ با دیدن دوباره سرخی اون لپای گاز گرفتنی حس میکرد دیگه نمیتونه در مقابل اون لپا مقاومت کنه و باید گازشون بگیره نفسشو به بیرون فوت کرد تا کمی حال درونیش بهتر شه

بالاخره آسانسور کذایی ایستاد و اول تهیونگ  بعد جین و پشت سرش کوک حرکت کردن

_ اینجا طبقه دوم و بخشیه که تمام لوازم های هر حرفه ای توش وجود داره از ابزار موسیقی تا لباس های مختلف و انتهای راهرو به اتاق ها و دفتر کار های منیجر  و بادیگارد و منشی ها میرسه

کوک تو این مدت فهمیده بود که تیکت بالای هر اتاقی چیزایی که درونش هست رو مشخص میکنه پس با چشماش گشت تا اتاقی که مربوط به مدلینگ باشه رو پیدا کنه با دیدن تیکت اتاق هفتم درش رو بی فکر باز کرد و با دیدن خانم لختی که اونجا بود جیغ کوتاهی زد و درو محکم بست و به طرف هیونگش دوید و بعد پرت کردن خودش تو بغل اون شروع به گریه کرد


جین با ترس کوک رو بغل کرد و حس میکرد قلبش داره میاد تو دهنش اگه کوک وارد لیتلیش بشه باید چیکار کنه؟


تهیونگ با دیدن کوک گریان اخم هاش رو در هم کشید  و به طرفشون رفت

_  چه اتفاقی افتاده چی تو اون اتاق دیدی؟  لطفا گریه نکن !

تهیونگ اصلا از گریه اون بچه خوشحال نبود و احساس ناراحتی تو قلبش میکرد


جین سرشو به طرف گوش برادرش برد


little kookTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang