Part1

199 46 11
                                    

ووت بدین😍🙃

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

ووت بدین😍🙃

سخت می‌گذشت، همه چی براش سخت بود.
شال وکلاه کردوبیرون رفت تو اون یخبندون سئول راه میرفت تادنبال کاری بگرده نمیتونست بیکار بشینه وبه یه جا، زل بزنه بلکه معجزه ای بشه همون طورکه راه می‌رفت هم حواسش به مغازه هابود تاببینه آگهی چسبوندن هم هواسش به سایت کاریابی بود که به ناگهان ایستاد لبخندی روی اون صورت سفیدش زده شد، دستاشو مشت کرد وخوشحال ازاینکه تونسته تویه عمارت کارپیدا کنه. خوب برای کیونگسویی که دنبال یه کارثابت بایه جای خوب وحقوق عالی بود، خیلی خوشایندبودپس راه تند کردوبه سمت آدرس رفت بعداز دوساعت پیاده روی کردن به اونجا رسید دستاشو رو زانو گذاشت وبعدازبلعیدن اکسیژن دوباره کمر راست کرد زنگ وفشاردادباصدای در، به داخل محوطه عمارت رفت وباتعجبی به عمارت نگاه می‌کرد تااینکه خانوم سال خورده ای اومد وصداش زد
اجوما:پسرم برای کاراومدی، کیونگ باخوشرویی تعظیمی کردکمر، راست کردوسرشو تکون داد،
اجوماکه زنی مهربون بودبه سمت کیونگ رفت وبعدازخوش وبشی کوتاه دست اونوگرفت وباخودش به داخل ساختمان خدمت کارها برد، بعدازمعرفی وخوشحال بودنش توجمع خدمه وخوشرویی اون هابه سمت اتاقش رفت تالباس هاشو عوض کنه به سمت آیینه تخت رفت وخودشو براندازکردلباس سفیدبایه جلیقه مشکی وشلوار مشکی کفش ورنی تواین لباس خوش تیپ شده بود پوزخندی به خودش درایینه زدوبه سمت عمارت حرکت کرداجومااونودید وبراش ازقوانین صفت وسخت عمارت گفت ودراخر اضافه کردکه به دست وپای ارباب این عمارت نپیچه
کیونگ:حتمااجومانگران نباشید همه شو رعایت میکنم.
اجوماسری تکون دادو بعدازاینکه وارداشپزخونه شدن شروع به کارکردن کرد واجومابه اون نگاهی انداخت خیلی ساکت واروم به کارهایی که گفته بود می‌رسید وصدایی از‌ش درنمیومد. بعدازچندساعت درب ورودی عمارت باز شد وهمه به سمت درب ورودی رفتن تابعدازسه روز ازاربابشون استقبالی کرده باشن کیونگم به تبعیت ازاونهارفت.
کیونگ به فیلیکس:میشه بپرسم چراهمه باید میومدیم چون روی گازغذاگذاشتم ممکن بسوزه😒
فیلیکس:هیسسسسسس رئیس اومده.
کیم کای بزرگ وارد سالن شد وهمه تعظیمی کردن
داشت به سمت پل هاقدم برمی‌داشت که به کیونگ که رسید چشمهاشو بست وبوکشید، بویه توت فرنگی میومد سرشو پایین برد تابیشتر ازاین بود نفس بکشه که چشماشو بازکرد نگاهش به کیونگی افتادکه ازترس گردنش بیش ازحد خم شده بود، کمر راست کرد، بایه اشاره سالن خالی ازخدمه شد وکیونگ هم می خواست بره که دستش کشیده شد
کای:جدید هستی؟
کیونگ:بَ..... بله ارباب
کای دوباره خم شد وسرشو نزدیک گردن خوش فرم کیونگ برد ودوباره کارشو تکرارکردکیونگ ترسید وگفت
کیونگ:ارباب اگه بامن کاری ندارید من برم
کای اخمی کردو لب زد:سرجات وایسا
اجوماپرونده این... این اسمت چیه
🐧:کیونگ سو،... دوکیونگ سو
کای وقتی کیونگ سو سرشو بالااورد تاجوابشو بشنوه با صورت بسیارزیبا وبه شدت کیوت روبه روشد چشمایی درشت به سیاهی شب، لبایی پفکی، گوشایی کوچیک، موهایی به مانندابریشم ودراخر این صورت سفید وبی نقص، کای به تمام نقاط صورتش نگاه میکرد به اون لبای پفکی که رسید چشماش ایست کرد، اجومارسیدوکایو صداش زد
کای سری تکون داد ودوباره ایستاد
کای:کیونگ سو بامن میاد تاطبقه بالا
بقیه کاراروبه خدمه بسپار
اجوماسری تکون داد وبه آشپرخانه رفت.
کیونگ به اتاق مرد رسیده بود وباتعجب نگاهی به اتاق تمامامشکی کای انداخت، خب ازیه رئیس بزرگ مافیا چه توقعی میشه داشت، اون کلارنگ های تیرروترجیح میداد ورنگ موردعلاقه کیونگ هم همین بود، منتظرموند تارییسش از کلوزت بیرون بیاد
کای روی صندلی پشت میزش نشست و پرونده رو نگاه الکی انداخت وگذاشت رو میز بلند شد وسمت کیونگ سو حرکت کرد، کیونگ که دیگه ترسیده بود ازحرکات رئیسش باهرقدمی که کای نزدیکش میشد اون هم قدمی به عقب برمی‌داشت تااینکه به دیواربرخوردکرد،
کای:می خوام ازامشب به بعد بشی خدمتکارشخصیه من...
کیونگ تعجب کرد وگفت:اما، قربان من تازه همین امشب اومدم سرکار میشه تجدید نظرکنید، کای نمی‌دونست چرااینو گفته اونم تو اولین شب کاریه پسرک، به کیونگ نگاهی انداخت وبعدازمکثی دریک حرکت پسره رو بلند کردوبه همون دیوارچسبوندو سرشو به گودی گردن کیونگ بردوتامیتونست ازاون بوروبه ریه هاش می‌برد تااینکه سرشو بالااوردوصورتش روبه روی صورت از رنگ پریده کیونگ قرارگرفت، پسری که همین چندساعت پیش خوشحال بود ازاینکه کاری پیداکرده ومیتونه پولی تو جیبش داشته باشه ولی هیچ وقت فکرنمیکردتوشب اول گرفتارادم منحرف روبه روش بشه باچشمای درشتش به چشمای قهوه ای ووحشی کای زل زد ولی خیلی زود چشماشو پایین انداخت کای پوزخندی زدوسرشو بالااورد
کای:توبرای اینکه دستیارشخصی من بشی هیچ تصمیمی نمیگیری اینکه روزاولته و اینجاپیش منی به تشخیص خودم بوده پس ازدستورم نافرمانی نکن. برای یک لحظه محواون لبای زیبای صورت روبه روش شد ولی بعدازمکثی کوتاه فاصله گرفت وگفت

فردا راس ساعت6تواتاق میبینمت نیازبه درزدن نیست ولی سعی کن آروم وارد بشی چون من خوابم سبکه.
کیونگ واقعا شوکه شده بود وخیلی سریع بعدازاحترامی ازاتاق خارج شد.
کای به سمت پنجره رفت ورفتن پسرودیدمیزدلبخندی زداون حسی که توشب اول کاری به پسرداشت چی میتونست باشه، سرشو تکون داد و

رفت روی تخت، به شدت دوست داشت پسرک وفرداصبح ببینه، چشماشو روی هم گذاشت وبه خواب رفت.

ادامه دارد........

اینم رئیس جذابمون🖤😉ووت وکامنت بذارید، پذیرای انتقاداتوپیشنهاداتتون هستم🙏🖤

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

اینم رئیس جذابمون🖤😉
ووت وکامنت بذارید، پذیرای انتقاداتوپیشنهاداتتون هستم🙏🖤

⫷𝚕𝚘𝚟𝚎 𝚖𝚎⫸Where stories live. Discover now