Part4

122 28 8
                                    

ووت بدین🙏😍

به سمت مرکزخرید به راه افتاده بودن ماشین درسکوت کامل به سر می‌برد، کیونگ سرشواصلا به سمت کای برنگردوندوهمینطوربه منظره بیرون خیره بود، خب کیونگ آدم بسیارساکتی بود واین اصلا برای کای خوب نبود، گویاهنوزهم کمی عصبانی بود پس خودش شروع به صحبت کردن کرد
کای:خسته نشدی انقدر ساکتی؟ این ساکتیت داره آزارم میده کیونگ سو میفهمی، اون فقط یه اتفاق بود همین پس آنقدر ساکت نباش ومنوبا..
کیونگسو صحبتشو قطع کرد
کیونگسو:نگهدارمی خوام پیاده شم،چی شنیده بوداون همین الان بالحن دستوری باهاش صحبت کرده بود،
کای متعجب نگاهش کرد، نمیدونست چه اتفاقی داره میوفته ولی هرچی بود دلیل براین نمی‌شدکم بیاره پس به راهش ادامه داد، کیونگ آدمی نبود صداشو ببربالاولی این کاراربابش زیاده روی محسوب میشد، پس تمام نفسشو توسینش حبس کرد وتُن صداشو بالابرد
کیونگ:می خوام پیاده بشم... نگهدار، نمیتونم نفس بکشم میفهمی؟ کای همینطورکه رانندگی میکردفقط گوش میدادوباهربارصحبت کردن کیونگسو نفس هاش تندترمیشد تااینکه کیونگ جمله ای گفت
کیونگ:ازت متنفرم توحق نداشتی منو ببوسی اشتباه کردم، اشتباه کردم اومدم سمت عمارت نفرین شدت نمیخوام، تحمل اینو ندارم، متنفرم ازت کیم کای.
کای ماشینو نگه داشت، کیونگ نگاهی‌ باترس به اون انداخت ولی مهم نبود الان باید خودشو ازدست اون آدم عصبی ومنحرف نجات میداد پس دستگیره درو کشید که پیاده شه ولی دست کای اونو به شدت به طرف خودش کشوندونگاه غضبناک پسر بزرگ ترباعث میشد اون قلبی که تیرمیکشید شدت دردش بیشترشه اینبار کای صداشو بلندکرد
کای:توچی میدونی هان؟ هیچ جا.. هیچ جاحق نداری بری نه تاوقتی که من نخوامت متوجه ای، میتونی ازم تنفر داشته باشی ولی حقی نداری ازکنارم بری پس دهنتوببندوبذاربه راهم ادامه بدم، نگاهشون بهم گره خورد بود دوتاشون عصبی وخشمگین بودن، کای دست کیونگو ول کردو این کیونگ بود که بااون حال بدسریعاازماشین بیرون پرید بااینکه قلبش دردمیکرداماباتمام توانی که داشت دویید، کای برای لحظه ای متعجب موندو داشت به جای خالیش نگاه میکردامابه خودش اومد وازماشین یپاده شد به دنبالش دویید، قدماهاشو بلند کرد وبه پسری که سعی داشت ازش فرارکنه رسید از پشت بغلش کرد وبه تقلاهای پسردراغوشش اهمیت نمی داد، به کیونگسو که اشک می‌ریخت نگاهی‌ انداخت همینطورکه به سمت ماشین حرکت میکردگفت
کای:نباید ازحدت میگذشتی، نباید اینکارو بامن میکردی، نباید عصبانیم میکردی، منتظرعواقب این کارت باش کیونگ سو. دوست نداشت باهاش به عمارت بگرده پس آخرین تلاششم کرد
کیونگسو:ولم کن بذار برم نمیخوام پیش توباشم نمی خوام برگردم به اون عمارت بذار برم، همینطورکه داشت صحبت میکردچشماش درآغوش کای به سیاهی میرفت ودرلحظه ای درآغوش کای بیهوش شد، کای ایستادصورت رنگ پریده کیونگ سو رو دید برای اولین بار استرس وتشویشو حس کرد، حس دیوونگی بهش رخنه کرده بود، چندبارپسردراغوششو صدازد ولی بیدارند، اونو سریعن توماشین گذاشت وهمون راهودورزد، وبه سمت عمارت حرکت کرد، به عمارت که رسیدن کیونگسو رو برآید استایل بغل کرد وبه سمت اتاقش پاتندکرد
کای:اجووومااااا، اجوماااا
اجوماسریع به اتاقش رسید وتعظیمی کرد
کای:حواست بهش باشه تامن زنگ بزنم چن، نذارتبش بالابیاد، اجومابانگرانی به سمت کیونگسو رفت حرارت بدنشو چک کرد
اجوما:تبش بالاست ارباب
کای نگرانیش بیشترشدانقدر نگرانیش زیاد بود که نزدیک بودهمونجا به گریه بیوفته، چن رسید وبدون سلامی به سمت کیونگسو حرکت کرد
چن:چه اتفاقی افتاده، این بچه چراانقدرتب داره، کای لازمه توضیح بدی
کای بدون هیچ تُپُقی جریانو توضیح داد، اجوماباشُک بهش نگاه میکردو چن بااخمای درحم بهش زل زده بودمتوجه نشده بود، برای یک لحظه مشکل قلبی پسر وفراموش کرده بود، نگران بود، استرس داشت، استرس اینکه شرایط پسر وخیم ترشه تحمل اینو نداشت که کسیو روکه تازه پیداکرده بود به همین زودی ازدست بده، زمان به سرعت سپری شد وچن روبه روش ایستاد به صورت رنگ پریده کای نگاهی‌ کردو آهی ازتاسف کشید
چن:هیچ معلوم هست داری باخودتو این بچه چیکارمیکنی، به خودت بیا کای، اومد ادامه بده که کای حرفشو قطع کرد
کای:بسه، بسه نمی خوام بشنوم فقط بهم بگو کی بهوش میاد،تبش اومده پایین یانه؟ چن ناراحت بود می‌فهمید رفیق قدیمیش داره زجرمیکشه ازخاطراتی که هرگز دوست نداره درموردش حرف بزنه، پس درمورد شرایط پسر توضیح داد
چن:بهش آرامبخش زدم وهمونطورکه دیدی باکمک اجوماپاشوییش کردیم، نگران نباش یه چندساعتی خوابه بعد بهوش میاد، مکثی کردو ادامه داد
چن:راستی اینم قرصاوداروهایی که باید براش بگیری گویا این چندروز اصلا از قرصاش استفاده هم نمی‌کرده هرچند که دوز اون قرصاوداروها کم بود اینایه سریه دیگست که درصد دوزش بالاست براش تهیه کن وکمکش کنن استفاده کنه اوکی.

⫷𝚕𝚘𝚟𝚎 𝚖𝚎⫸Where stories live. Discover now