Part25

70 13 18
                                    

تائو،روی تخت درازکشیده بود وبه شماره سهون نگاه می‌کرد، دستیارش دیروز این شماره رو بهش دادبودوحالابین فرستادن ونفرستادن پیام مونده بود،بالاخره براش نوشت وبالبخندپلیدی، ارسال وزدومنتظر، واکنش سهونش(😒) موند.چشماشو بست... تاساعت6بعدازظهروقت زیادی بود. نمی‌دونست چه اتفاقی میوفته، ولی هرچی که بود، تائو آدم جنگ روانی درست کردن بود، خیلی خوب میدونست نقطه ضعفه هرکدوم ازاونهاچیه....
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
عمارت سهون ساعت 13/30
سهون به سمت اتاق رفت و، درو باز کردو، واردش شدکه بکو دید، به ظاهرش نگاه کردمثله همیشه، می‌درخشید.

جلورفتوبکهیونی که داشت موهاشو جلوی آینه درست می‌کرداز پشت بغل کرد، بک وقتی تواغوش سهون رفت لبخند زیبایی تحویل سهون دادوشروع به صحبت کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

جلورفتوبکهیونی که داشت موهاشو جلوی آینه درست می‌کرداز پشت بغل کرد، بک وقتی تواغوش سهون رفت لبخند زیبایی تحویل سهون دادوشروع به صحبت کرد..
بک:می خوای جایی بری؟
سهون:آره باید برم پیش کای یه کاری پیش اومده چرا؟
بک:هیچی گفتم امروزاگه کاری نداری بریم بیرون که کار داری.
َسهون:متاسفم بک
بکهیون سرشو تکون دادوازاغوشش اومدبیرون وگفت
بکهیون:حمامو برات آماده کردم،میتونی بری.
سهون حس کردبک ناراحت شده ولی چیزی نگفت قفط باشه ای گفت وازگوشی که روی، دراوربود وصفحش روشن شد غافل موند. وقتی درحموموکه بست بک سمت دراور، رفت وگوشیه سهون وبرداشت تامثله همیشه گیم بزنه ولی پیامیو دید
خیلی سریع واردپیام شد...متن پیاموخوند
متن پیام:سهونااااا... عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده ولی امروز این دلتنگی به پایان میرسه ومن میتونم دوباره ببینمت.... بک شکه نگاهش به پیام بودکه سهون اومد بیرون وبکودید، سمتش رفت وگوشیو ازبکی که همچنان تو شک بود گرفتو نگاهی بهش انداخت، وقتی فهمیدم موضوع ازچه قراراومدبا،بک حرف بزنه که احساس سوزشیوحس کرد، بک باچشمای به خون نشسته نگاهش می‌کردو سهون باتعجب.
بکهیون:انتظارهمچین چیزیونداشتم. سهون اخماشو توهم رفت ولی نفس عمیقی کشیدوگفت
سهون:بهت توضیح میدم، آروم باش بک اون چیزی که فکرمیکنی نیست.
بک:پس چیه؟ حتی امروز قراره ساعت 6همدیگروملاقات کنین، کیه که انقدر صمیمی داره باهات حرف میزنه؟
سهون:اسمش تائو من تاهمین پریروزنمیدونستم زندست، بهم پیام دادکه می خواد بیاد کره وقتی اومد، دیگه پیام نداد تاالان، بعدم فقط من نیستم که قراره ببینتش، بقیه ام هستن
بک:این نشد توضیح
سهون:شت... بک ببین

⫷𝚕𝚘𝚟𝚎 𝚖𝚎⫸Where stories live. Discover now