Part2

151 38 10
                                    

ووت بدین😍🙃

صبح شده بود دقیقا راس ساعت6درب اتاق کایو بازکردووارداتاق شد، خیلی آروم دروبست ومنتظرموندتارییسش ازخواب بیدارش غافل ازاینکه کای 10دقیقه ای میشد بیدار بود، همین طورکه سرش پایین بودوبه کفشاش خیره شده بود متوجه نشده کای که روبه روش ایستادومنتظرموندسرخدمتکارکیوتش بالابیاد تابتونه چشمای درشتشو ببینه، صرفه الکی کردوکیونگ سو سرشو بالااورد، کای دوباره لبخندی کنج لبش نقش بست وبه پسر کوتاه قدش نگاه اجمالی انداخت ودوباره نگاهش روی لب های پفکی پسر ایستاد، ازدیشب تاهمین ده دقیقه پیش باخودش خیلی کلنجاررفته بود که وقتی پسر اومد فقط یه نگاه اجمالی بهش بندازه، امابادیدن اون لبهای خیره کننده، مگه میتونست مقاومت کنه، برای خودش خیلی عجیب بود کسی که نظرشو جلب کرده، همین دیشب پاشوتو عمارتش گذاشته، اون نباید خیلی سریع واکنش نشون بده باید این پسر وبه هرروشی که میشه امتحان کنه، همه دروبریای کای الخصوص دوست شفیقش سهون میدونستن که کای گرایشش نرمال نیست ودراصل گی هستش.
کیونگسو:قربان حالتون خوب نیست می خواین برم مسکن بیارم، کای ازفکربیرون اومد وفاصلشونو بین خودش وکیونگ پرکردو سمت پسر کوچک ترخم شدوزیرگوشش زمزمه کرد:ازدیشب تاحالا بوی تنت بدجورمنو دیوونه کرده کیونگ سو، ایاازعطرخاصی استفاده میکنی، کیونگ متعجب به چشمای وحشی کای زل زد، لب زد
کیونگسو:نه قربان ازعطرخاصی استفاده نمیکنم، کای سرشو به گودی گردن کیونگ برد وبازهم ازعطرخوشبوی گردنش بوکشید، انگاراین عطربدجورکایو معتادکرده بود، کمر راست کردوبه چشمای مشکی ودرشت کیونگ سو که شوکه شده بودزل زد، پوزخندی زدوگفت
کای:میرم دوش بگیرم اتاقمو تمیزکن بعدم برام قهوموبیاربعداون هم.... ده دقیقه فرصت داری تااستراحت کنی، گویا کای دلش بازی می خواست، به سمت حموم رفت ودروبست، کیونگ وقتی صدای دوشو شنید نفسی که درسینش مونده بودوباشتاب بیرون دادوتودلش لعنتی به خودش فرستادکه چرا دیشب سمت این عمارت نحض اومده، چراباید توشب اول کاریش توجه مردعمارتو به خودش جلب کنه، نکنه اون مرد، نکنه اون مرد گی، ضربه ای به سرش زد ازترس به خودش افتاد،هرچندکه برای اون طبیعی بود، چون رفیقی داشت که گرایشش نرمال نباش ولی یه حس دیگه ای نسبت به مرد عمارت داشت، ترس داشت که نکنه اسیرهوس های مردبشه.
کیونگ:وایی نه امکان نداره یعنی اون گی، وجدان:همه ادماباهم متفاوتن کیونگ حواست به خودت باشه کدوم آدمی توروزاول کاری میشه دستیارمردی مثله کای، ضربه ای به سرش زد بامتوجه شدن صدای درحموم قدم هاشو تندکردوازاتاق بیرون اومد وبه سمت آشپزخونه حرکت کردووقتی به اونجا رسید اجوماروصدازد
کیونگ:اجوماااااا... اجوماااکجاییی
اجوماسریع وسیل خودشو به کیونگ ترسیده رسوند و روبه روی چهره رنگ پریده کیونگ قرارگرفت
اجوما:چیشده پسرم، چرارنگت پریده اتفاقی افتاده؟ کیونگ نمیدونست که چی بگه اون نباید ازاین جریان حرفی میزدبالاخره خیلی راحت میتونست بفهمه چرا دستیارشخصی اون مرد شده. ازاجوما، درخواست یک لیوان آب کرد وقتی لیوانو به دستش دادیک نفس سرکشید وازاجوماخواست تاقهوه رئیسشو براش درس کنه اجومابعدازچنددقیقه بایه سینی کوچیک طراحی شده به سمتش رفت وسینودست کیونگ دادوگفت
اجوما:می خوای به جای تو من برم مثله اینکه حالت خوب نیست پسرم دیشب خوب خوابیدی اصلا؟ کیونگ سری تکون دادوگفت
کیونگ:وقتی دیدم اتاق تاریکه تا چشماموبستم خوابم برد نگران نباشید اجوما.
اجومابالبخندی، کیونگ و دوباره راهی اتاق کرد،
وقتی پشت درقرارگرفت نفس عمیقی کشیدو درزدو باشنیدن بیا تو دوباره به خودش لعنت فرستاد
کای:چه قدر دیر.. ولی عیب نداره..مکثی کردچهره رنگ پریده کیونگ ازاون فاصله هم مشخصه بود
کای:بیا نزدیک تر... کیونگ باقدم های آروم به سمتش رفت قهوه رو میز گذاشت کای روی مبل چرمی نشست، وقتی کیونگ نزدیکش شد باانگشت اشارش چونه کیونگسو رو بالاگرفت ووقتی مطمئن شد چهره کیونگ رنگ به رخسارنداره بلندشدودست کیونگ وگرفت واونو به طرف خودش کشید کیونگ تویه چشم بهم زدن درآغوش کای بود وبالاو پایین اومدن سینه مردواحساس می‌کرد، سعی کرد ازخودش دورش کنه ولی نمیتونست گویا استرسی که بهش وارد شده بود کارخودشوکرده بود، صورتشو قاب گرفت وبه اون چشمازل زدوگفت

کای:تواین چنددقیقه چه بلایی سرت اومده کیونگ فکرنمیکردم انقدر ضعیف باشی، ازاین جمله متنفربود دستاشو روقفسه سینه مردگذاشت واونوهولش داد کای تعجب کرد، اون چش شده بود؟
کیونگ: می.... می خوام ازاینجابرم، نمی خوام اینجاباشم، هرلحظه که صحبت می‌کرد، صدای نفساش بیشترمیشدوچشماش داشتن بسته میشدن تادیگه نتونست طاقت بیاره وکیونگِ بیهوش نزدیک بود روزمین بیوفته که کای مانع ازافتادنش شد واونو روی تختش گذاشت.

کای:کیونگ.. هییی پسرتونباید بیهوش بشی متوجه ای، آخه چت شده
به چن دکترخانوادگیشون زنگ زد
چن سریعابالاسرکیونگ قرارگرفت و روبه کای کرد، چن:مشکل قلبی داره نباید بهش استرس شدید وارد بشه ودرکل باید آروم زندگی کنه، بهش سخت نگیر بلند شدورفت. وقتی کای بااون پسرتنهاشدبه سمتش رفتو به چهره فرشته گونه کیونگ خیره شد، آخه اون پسرچی بودکه نظرکای سنگ دلو تو همون شب اول حضورش به خودش جلب کرده بود خیره اون لبهاشده بود، نتونست طاقت بیاره، نتونست دربرابر اون لبای زیبامقاومت به خرج بده، روی کیونگ خیمه زدولبهای داغشو روی لب های کیونگ بیهوش گذاشت واروم شروع به مکیدن کرد، داشت ازطعم بی نظیراون لب هالذت می‌برد، شیرینی خاصی براش داشت بعداز5مین ازاون لبهای خواستنی دل کند ودوباره نگاهش به چشمای بسته کیونگ افتاده، نفسی به بیرون دادبرای اینکه هنوزکیونگ بیهوش بود، زیر گوشش زمزمه کرد
کای:توخیلی خواستنی هستی تازه وارد، دروغ چرا همون شب اول نظرم روجلب کردی.... نگاهش به لبهای کیونگ افتادوادامه داد
کای:این لب ها نباید ماله کسی جزمن باشه، دوست دارم وقتی هوشیاری بازم ازطعم این لب هابچشم این فقط یه بوسه آروم بود که توبیدارنشی.
کتشو برداشت وبعداز سپردن کارهای کیونگ به اجوما باماشین فراری مشکی رنگش ازعمارت خارج شد وبه سهون زنگ زد......

ادامه دارد....😍😍

چن دکترورفیق کای وسهونووت یادتون نره🙏😍

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

چن دکترورفیق کای وسهون
ووت یادتون نره🙏😍

⫷𝚕𝚘𝚟𝚎 𝚖𝚎⫸Where stories live. Discover now