کای به شرکت رسیده بود، وقتی وارد شرکت شد همه بهش احترام گذاشتن
و، اون به طبقه بالا رفت وقتی رسیدهانارو دید(هانامنشیش) هانابرای رئیسش احترامی گذاشت وگزارشات امروزوداد، بعدازاون گفت
هانا(منشی):قربان شخصی داخل دفترتون هستن من هرچی بهشون گفتم که اجازه ندارن ولی ایشون بدون توجه وارد دفترتون شدن، کای ایستادنگاهی به هاناکرد ودوباره راه افتادوگفت
کای:خودم میرم ببینم این حروم زاده کیه. اعصابش خورد بود، اومدن دینا، ترس ازدست دادن کیونگسو وحالام این مشکل دروباشدت باز کردکه قامت چان نمایان شد، چان اخماش ازهم باز شد وکای دستش از دستگیره در شل شدو افتاد اون واقعا خوده چان بود، لبخندی زدو به سمت چان رفت وبغلش کرد
کای:چه قدر تغییرکردی چانی
چان:توام همینطور جونگین. ازهم جداشدن وکای اونو به سمت مبلای دفترش بردونشستن، بعد از اینکه دوتا قهوه براشون آوردن، چان شروع به صحبت کرد
چانیول:شنیدم دینابرگشته
کای:آره اونم چه برگشتنی از فرودگاه مستقیم اومده بود عمارت من، فکرشو بکن بعداز 4سال، چانیول سری تکون دادو یکهو پرسید
چانیول:راستی رفیقت چه طوره؟ چی بود اسمش....
کای:سهونو میگی حالش خوبه جدیدا بایکی تورابطست
چانیول:آره واقعاپسرباحالی بود، اوه جدا حالا کی هست اون فرد خوشبخت، کای بعد نوشیدن قهوه اش به چهره اش نگاه کردوگفت
کای:اسم پسره بکهیون، پسر خوب وزیبایی علاوه براون شروشیطونم هست
چانیول، لبخندش محوشد، بکهیون باسهون بود، امکان نداشت، بکهیونی که وابستگی شدیدی بهش داشت وعاشقانه میپرستیدش، باورش براش سخت بود، آب دهنشو قورت داد وباصدای گرفته گفت
چانیول:بکیهون
کای:آره بیون بکهیون
چان برای چنددقیقه احساس کرد نمیتونه نفس بکشه بیون بکهیون دوست پسرسهون شده بود، بااشناییتی که چان از سهون داشت باید دیگه حتی به بک هم فکرنمیکرد چون سهون اصلا خوشش نمیومد کسی به داراییاش چشم داشته باشه، سرشو چرخوندوعکس پسری زیبا با ست سفیدرنگیو دید، بلند شد وبه سمت میز کای رفت، عکسو برداشتو نگاهی بهش انداخت، اون پسر واقعا زیبا بودبه کای نگاهی انداخت ودید بالبخند به قاب عکسی که دست خودشه نگاه میکنه
چانیول:میتونم بپرسم این زیبا چه کسیه؟
کای ازسرجاش بلند شد وقاب عکسو از چان گرفت
کای:این زیبا، کیونگسوی منِ ونگاهی به چشمای متعجب چان انداخت وادامه داد
کای:آره برادر گمشده جونمیون،چان فقط نگاهش میکرد که گفت
کای:خیلی اتفاقی شد، برای کار اومده بود عمارت وقتی برای بار اول دیدمش، هوش از سرم پرید اون واقعا زیباست وخیلی خیلی مهربونو خجالتی، نمیدونم چی شد که همون شب اول نظرمو جلب کرد، وقتی دینا گفت که برادرگمشده جونمیون احساس کردم دنیارو سرم خراب شده ولی تو این چند ساعت قبول کردم که کیونگسو برادری به اسم جونمیون داره که من مطمئنم میدونه تو عمارت من.
چان، هم حواسش به صحبتای کای بود وهم حواسش به بکهیون، باید میدیدش وباهاش صحبت میکرد، وقتی کای صحبتاش تموم شد روی صندلی نشست وگفت
کای:اون همه چیز من شده نمیتونم ازدستش بدم
چانیول:درکت میکنم جونگین ولی سوهو هم باید ببینتش، شمادوتاتون تومقعیتای مختلفی هستین ودوتاتون مافیایین تاکی می خواین سرمسائلی که میشه به راحتی حلشون کردبحث کنین، کای سکوت کرد الان تنهاچیزی که می خواست درآغوش کشیدن اون پسر بود وتادلش می خواست عطر تنشو نفس میکشید، هوفیی کشید وبلندشد، سمت چان رفت به شونه اش زدوگفت
کای:بین من و اون هیچ چیزی درست نمیشه چان اومد حرفی بزنه که کای صحبتشو قطع کرد
کای:توبرام عزیزی ولی اینو بدون کیونگسو ماله من، اگر می خواد ببینتش این اجازه رو داره ولی این اجازه رو نداره که بخواد هواییش کنه وازمن دورش کنه، چان
تو خودت ازقضیه من خبری داری دوست ندارم کیونگسو رم ازدست بدم.
چان سری تکون داد وبازنگ گوشیش عذر خواهی کرد وازاتاق بیرون رفت
چانیول:الو سوهو اتفاقی افتاده
سوهو:تو کجایی پسر میدونی چندبار زنگ زدم
چانیول نمی خواست سوهو بفهمه وگفت
چانیول:من جاییم یه سری معاملات تو گمرک بهم خورده باید درستشون میکردم تااجازه ورودبدن، زود میام کاری نداری
سوهو احساس کردکه چیزیو داره مخفی میکنه ولی حرفی نزد وباگفتن باشه تلفنو قطع کردن، دوباره وارد اتاق کای شد، بعدازچنددقیقه مکث گفت
چانیول:من هم رفیق توام، هم اون، ولی کای ازت خواهش میکنم برای کسی که دوست داری بجنگ نذار آسیب ببینه کای به سمتش اومد وبغلش کرد، چان همیشه وهمه جا حواسش به کای وسوهو بود، ولی باورش نمیشد بکهیون باسهون تو رابطه باشه، ازاون طرفم از سوهو خواسته بود که به پیشنهادش بایدفکرکن، میتونست حس صادقانه وعمیق سوهو نسبت به خودشو از رفتارو کاراش دریافت کنه، بعد ازچنددقیقه ای اونجا بود واز کای خداحافظی کرد وبه سمت عمارت رفت.
YOU ARE READING
⫷𝚕𝚘𝚟𝚎 𝚖𝚎⫸
Actionپسری 18ساله به اسم دوکیونگسو که برای کاربه عمارتی میره اماتوهمون شب اول توجه رئیس عمارتو به خودش جلب میکنه🙃 کاپل ها:کایسو(اصلی)، سهبک وچانهو ژانر:مافیایی، رمنس، اسمات نویسنده:نسترن عشقابرای اولین بار فیک مینویسم لطفا باکامنتاتون و، ووت ازفیک حمایت...