part 15

416 64 21
                                    

از وقتی که جلوی رزروشن شین رو دیده بود با عصبانیت توی اتاق راه میرفت و بعضی وقتا با حرص موهاش رو به عقب هدایت میکرد، چندسال از اون روز گذشته بود ولی کینه ی اون مرد لحظه ای ولش نکرده بود برای همین در تمام این سال ها نمیخواست جایی باشه که اون هست، قدرت اون بیشتر از تهیونگ بود پس نمیتونست به راحتی اون رو از سر راهش برداره، از عصبانیت مشتی به دیوار کوبید بعد چیزی زیرلب گفت که جونگکوک نتونست بشنوه، اون فقط میتونست یک گوشه بشینه و حرکات ارباب رو ببینه چون میدونست از ترس حتی نیم نگاه خشمگین ارباب خودش رو خراب میکنه چه برسه به اینکه بخواد باهاش صحبت کنه!

پس از وقتی وارد سوئیت شد گوشه ای نشست و حرکات عصبی ارباب رو زیرنظر داشت و وقتی فکر میکرد که ارباب میخواد به اون سمت نگاه کنه فوری سرش رو پایین مینداخت و با انگشت هاش بازی میکرد.

حدود یک ساعت از دستور پیدا کردن هوانگ گذشته بود که یونگی وارد اتاق شد و با تعظیم کوتاهی شروع به صحبت کرد.

-همه چی آماده است، میتونیم بریم گاراژ

-خوبه بریم

لحظه ی آخر قبل از خروج اون خرگوش ترسیده رو دید که توی خودش جمع شده، نباید اون رو جایی تنها میذاشت، مخصوصا که شین بهش هشدار داده بود.

-بلندشو همراهم بیا
یونگی سوالی به ارباب نگاهی کرد که تهیونگ سرش رو به نشونه تایید تکون داد و بعد جونگکوک با تعجب به مرد خیره شد و با اشاره ی انگشتش به خودش منتظر تایید ارباب بود.

-آره خودت پاشو وقت نداریم

پسر با قدم های نامطمئن نزدیک ارباب رسید که اون مرد دستش رو به زیر چونه ی کوک برد و فکش رو محکم توی دست فشار داد.

-وقتی عصبانیم تو سعی نکن بیشترش کنی

صورتشو نزدیک تر برد و از بین دندون های بهم چفت شده اش، با عصبانیت غرید.

-با زبونت باهام حرف بزن نه با اندامت که سری بعد واقعا ازت لولیتا میسازم

چونه اش رو ول کرد و مستقیم از در خارج شد و قبل از اون به هوان دستور داد تا مراقب اون کوچولو باشه و اشکی که از درد و ترس و تحقیر توی چشمهای کوک جمع شده بود رو ندید.
یونگی مستقیم ارباب رو به طرف ماشین هدایت کرد و هوان اون پسر رو به سمت ماشین خودشون برد و همراه با ارباب به سمت گاراژ راهی شدند.

......TW❗️حاوی شکنجه❗️

بوی بدی همه جا رو پر کرده بود، بوی سوختگی بود یا بوی مدفوع؟ انگار که کسی رو زنده زنده سوزونده بودند و این بو رو در تمام نقاط گاراژ پخش کرده بودند. اصلا نمیتونست تشخیص بده این بوی بد از کجا میاد که هرچی به وسط اون گاراژ بزرگ و نیمه تاریک میرسیدند، بیشتر اذیتش میکرد.

GamblingWhere stories live. Discover now