با صدای بلند فریادی که از فاصلهی زیاد به گوشش میرسید لای پلکهای خستهاش رو باز کرد و به اطرافش نگاهی انداخت، کجا بود؟ درسته اینجا اتاق تهیونگ و عمارت کیم بود و جونگکوک دقیقا وسط تخت کینگ طوری دستها و پاهاش رو ازهم فاصله داده و خوابیده بود که انگار فردایی وجود نداره!
کم کم به خودش اومد و سرجاش نشست و پشت سرش رو کمی خاروند و آب دهانی که از کنار لبش روان شده بود رو پاک کرد.-حالا یعنی دوست پسرش شدم؟ الان منم ارباب محسوب میشم؟
-بلندشو خودت رو جمع کن مهندس، خوبه امروز جلسهی توجیهی برای کارفرما داشتیم و اونوقت رئیس ما تا ساعت ۴بعدازظهر خوابیده.با غرغر جیمین که همچنان سرش توی گوشی بود و داشت بازی میکرد نگاهش رو به گوشهای از اتاق که روی مبل تک نفره نشسته بود، داد.
-تو اینجا چهکار میکنی؟
-فکر کردی کی دزدیدت؟
-تو بودی؟
-تنها که نه با یونگی بودیم ولی...گوشی رو قفل کرد و کنار گذاشت و جدی با اخمهایی درهم به جلو خم شد.
-میشه رژیم بگیری؟ یا یه طوری اون وزن کوفتیت رو پایینتر بیاری؟ کمرم شکست!
جونگکوک طبق معمول بدون توجه به حرفهای جیمین از روی تخت بلند شد و لباسهایی که کنار تخت براش آماده شده بود رو پوشید.
-من نگاه نمیکنم نگران نباش!
-برام مهم نی...
-ولی به کینگ حق میدم بخواد بدزدتت! منم همچین ثروتی داشتم دو دستی بهش میچسبیدم.جونگکوک بلند خندید و بعد از بستن آخرین دکمه لباسش سمت جیمین رفت.
-گشنمه!
-بکشم پایین؟
-اون رو بده دوست دخترت بخوره!
-ندارم که، هرچی هست از کنار هرماموریت یه وان نایتم به من میرسه، حالا نمیشه تو جبران کنی؟کوک جلو خم شد و نگاه ترسناک و پوزخند وحشتناکترش رو نشون جیمین داد.
-اگه تحمل شکنجههای تهیونگ رو داری میتونیم روش قمار کنیم.
جیمین با شنیدن اسم تهیونگ انگار که یاد مطلب مهمی افتاده باشه، سریع از جاش بلند شد و دست کوک رو گرفت و به سمت پایین رفت.
-هی صبر کن! الان میخوریم زمین.
-ساکت شو!! قرار شد هرموقع والامقام بیدار شدند به منصهی ظهور ارباب برسند.
-به چی؟
-هیچی گفت بری پیشش!
-باشه این چه کاریه؟ اگه مثل انسان متمدن هم ازم میخواستی همراهت میومدم.
-گفتم شاید پرنسس بخواد ناز کنه!جونگکوک چیزی نگفت و پشت سر جیمین خودش رو به اتاق کار تهیونگ رسوند که صدای فریاد بلندش هردو رو سرجا میخکوب و دست جیمین رو روی دستگیرهی در خشک کرد.
-این کارهای احمقانهی شما کی قراره تموم شه؟
جیمین نفس عمیقی کشید و با زدن چند ضربه به در حضورش رو اعلام کرد و بعد از اعلام رضایت تهیونگ وارد اتاق شد.
ESTÁS LEYENDO
Gambling
Fanfic▪︎Complete▪︎ ະFɪᴄ Nᴀᴍᴇ ᯓ Gambling ະGᴇɴʀᴇ ᯓ BDSM, Sᴍᴜᴛ, Aɴɢsᴛ ະCUP ᯓ VKᴏᴏᴋ هیچی نداشت بگه، اون همه چیزش رو باخته بود حتی آخرین سرمایه اش یعنی خودش، روحش و بدنش رو به کیم تهیونگ باخته بود. چی پیش خودش فکر کرده بود که میتونه با کینگ دربیافته؟ پشیمو...