تهیونگ با خشم به شین نگاه میکرد، حتی وقتی توی چشمهاش خیره میشد میتونست تک تک اون روزها رو به یاد بیاره، اشتباهی که ناخواسته پیش اومده بود و باعث شده بود شین تا این حد نسبت به تهیونگ کینه داشته باشه.
شین بعد از زدن حرفش چونه ی جونگکوک رو ول کرد و عقب رفت و خونسرد به صندلی تکیه داد.
جونگکوک ناراحت نفسی تازه کرد و با چشم های لرزون به اخم و عصبانیت ارباب زیرچشمی نگاهی انداخت، تقصیر اون نبود ولی حتی اون هم حس کرده بود که ارباب در مقابل شین خیلی خودش رو کنترل میکنه، پس یعنی یا از اون میترسید یا مقام اون مرد بالاتر از ارباب بود.
نفس های پی در پی و عمیق تهیونگ نشون از عصبانیت بیش از حدش میداد و دائم به این فکر میکرد که چطور جرات کرده بود اسباب بازیش رو اینطور دستمالی کنه؟! خون داشت توی رگ هاش به جوش می اومد و سعی داشت خودش رو آروم کنه ولی شین دقیقا جایی نشسته بود که تهیونگ هروقت میخواست جونگکوک رو چک کنه با پوزخند رو اعصاب شین مواجه میشد.
اون روزها اون روزهای لعنت شده، دستش رو به پیشونی کشید و با نفسی عمیق سعی کرد خاطراتش رو مرور کنه!
"فلش بک- پنج سال قبل- تایوان- عمارت رئیس کل"
وقتش بود که بازنشست بشه ولی دلش نمیخواست این بازنشستگی باعث اختلاف بین گروه بشه، اون اینهمه سال تلاش کرده بود تا گروه رو به قدرتمندی الان بسازه، مافیای "نیش افعی" بزرگترین گروه مافیا در دنیا بود که در کشورهای مختلف، افراد گروهش رو پخش کرده بود، حالا بعد از گذشت ۲۵سال اون پیر شده بود و وقتش بود از اینکار کناره گیری کنه!
تمام کارهایی که کرده بود و خون هایی که توی این راه ریخته شده بود انگار در این مسیر همراهیش میکردند، آهی از خستگی کشید و با قدم های محکمی که همراه عصای مشکی چوبی با سر افعی طلایی برمیداشت، به سمت صندلی اصلی رفت که روبه روی همه‌ی افرادش از کشورهای مختلف قرارداشت و بعد از تعظیم همه، نشست.
-خب میدونید که من دیگه پیر شدم و وقتشه از ریاست کناره‌گیری کنم، حدود یکسال فعالیت همه ی شمارو زیرنظر داشتم و تمام حرکات و عملکرداتون رو ریز به ریز بررسی کردم و خیلی چیزها دستگیرم شد و از همه مهمتر اینکه دوست ندارم دعوای داخلی سر ریاست داشته باشیم و بعد از معرفی بدون حرف به رئیس جدید احترام میگذارید همونطور که به من احترام میگذاشتین پس میخوام تصمیمم رو اعلام کنم.
مکثی کرد تا واکنش افراد رو بررسی کنه و تقریبا از جوی که وجود داشت راضی بود، ولی قبل از اعلام ریاست باید وضعیت مافیای کره‌ی جنوبی رو روشن میکرد.
YOU ARE READING
Gambling
Fanfiction▪︎Complete▪︎ ະFɪᴄ Nᴀᴍᴇ ᯓ Gambling ະGᴇɴʀᴇ ᯓ BDSM, Sᴍᴜᴛ, Aɴɢsᴛ ະCUP ᯓ VKᴏᴏᴋ هیچی نداشت بگه، اون همه چیزش رو باخته بود حتی آخرین سرمایه اش یعنی خودش، روحش و بدنش رو به کیم تهیونگ باخته بود. چی پیش خودش فکر کرده بود که میتونه با کینگ دربیافته؟ پشیمو...
