part 38

289 43 23
                                    

تقریبا نزدیک صبح بود و ارباب عمارت رو به کلینیک اختصاصی برای درمان برده بودند و یونگی و چندنفر از افراد منتظر نتیجه‌ی جراحی اونجا و جونگکوک و بقیه افراد توی عمارت نشسته بودند.

پسری که نجاتشون داده بود داشت جلوی چشمش قدم میزد و هر ازچندگاهی با تماس تلفنی شرایط کینگ رو پرس‌وجو میکرد. جونگکوک هنوزهم باورش نمیشد اون شخصی که پشت تلفن التماس میکرد تا گوشیش رو روشن نگهداره جیمین باشه و هنوزهم با نگاه خیره و متعجبش به حرکاتش خیره شده بود.

جیمین متوجه نگاه سنگین پسر شد و با چندقدم بعدی خودش رو بهش رسوند و کنارش نشست.

-میدونم باید توضیح بدم ولی یکم صبر کن تا خبری از نتیجه جراحی بهمون برسه و بعد همه چیز رو برات توضیح میدم‌.

جونگکوک فقط به تکون دادن سرش اکتفا کرد، بازهم یه بازی و یه دروغ دیگه که درگیرش شده بود. کاش انقدر نگران تهیونگ نبود، کاش خیلی قبل‌تر دلش رو به ارباب این عمارت نباخته بود، دلباختن دست خودش نبود ولی انتخاب چی؟ نمیدونست درست و غلط چیه و قراره به کجا ختم شه، نمیدونست الان با شوک دزدیده شدنشون کنار بیاد یا اینکه جیمین فرشته‌ی نجاتشون بوده؟ همه چیز تو مافیا انقدر سریع اتفاق می‌افتاد؟  از طرفی خوشحال بود که روزهای سخت به اندازه‌ی روزهای خوب زود، گذر میکنند و از طرف دیگه نگران این بود که نکنه رابطه‌اش با تهیونگ به همین ترتیب دچار سرعت بشه؟

سرش رو کلافه تکون داد. این چه فکرهای احمقانه‌ای بود که به سرش میزد؟ سوال‌های احمقانه و جواب‌های احمقانه‌تر که به جای روشن‌تر شدن مغزش اون رو بیشتر توی تاریکی غرق میکرد.

تلفن جیمین به صدا درومد و بعد با گفتن "متوجه شدم" قطع کرد.

-یونگی بود؟
-هوم جراحی خوب بوده فقط...
-اگه خوب بوده پس این فقط برای چیه؟!
-آروم باش، فقط ممکنه بهوش اومدنش یکم طولانی شه، اون خون زیادی از دست داده.

جونگکوک نفس کلافه‌ای کشید.
-میخوام برم پیشش
-متاسفم پسر باید تحمل کنی، شرایطش به حالت ثابت برسه برای مراقبت به عمارت میارنش
-ولی...
-میدونم چی میخوای ولی نمیتونم کاری کنم، بیا به جاش باهم صحبت کنیم.

-چی بگیم؟!
-نمیخوای چیزی ازم بپرسی؟

جونگکوک سرش رو پایین انداخت، نگرانی برای تهیونگ تلخش کرده بود و جیمین هم داشت از طعم تلخش میچشید.

-سوال زیاد دارم ولی از جواب مطمئن نیستم، دلم نمیخواد دروغ جدید بشنوم دلم نمیخواد دوباره بازیچه باشم.

از روی مبل بلند شد و نتونست صدای فریادش رو کنترل کنه.

-لعنت بهش تنها چیزی که الان میخوام، خبر سلامتی اون مردیه که نمیدونم توی کدوم جهنمی دارند درمانش میکنند.

GamblingWhere stories live. Discover now