فلش بک- روز قبل از فینال- عمارت شین
از پنجره به بیرون و منظرهای که با سلیقهی عزیزترینش باغ آرایی شده بود نگاه میکرد و نقشه های انتقامش از کیم رو مرور میکرد، با صدای پایی که شنید سوالی که در ذهنش خودنمایی میکرد رو بلند پرسید.
-چیشد؟! خبری ازش نشد؟
-بله رئیس، فردا جناب کیم برای فینال میرن
-پس ماهم حتما باید اونجا باشیم
-بله هماهنگ شده و پشت ردیف صندلی اونها برای شما رزرو شده
-تو دید دوربینهای لایوش که نیست؟
-خیر کینگ جایی نمیشینه که جلوی دوربین باشه
-خوبه اون لعنتی همیشه فکر همه جا رو میکنه، تونستی نفوذیش رو گیر بندازی؟
-فکر نمیکنم از افرادمون باشه برای همین نمیتونیم پیداش کنیم، کل اتاق و عمارت رو هم به دنبال دستگاه های شنود گشتیم ولی چیزی نبود.
-شنود نداره چون از جزئیات خبر نداره، اطلاعاتی هم که درز کرده فقط نمای کلی از یک سری عملیات بوده.شین سیگاری روشن کرد، به این فکر میکرد اگر اینبار موفق به انتقام بشه میتونه خودش رو ببخشه و همراه روح عزیزش بالاخره آرامش رو تجربه کنه، مسیر دودی که از سیگار خارج میشد رو با چشمهاش دنبال کرد و مثل محو شدن دود سیگار اون هم از زمان حال محو و غرق خاطراتش با معشوق دوست داشتیش شد.
-هی ددی، میشه برام شکلات بخری؟!
-اینطوری توی بغلم نشستی و دلبری میکنی، مگه میتونم نه بیارم؟
-خب پس جلسهات خیلی طول میکشه؟
-نگران منی یا شکلات؟
-اگه بگم هردو، ددی ناراحت میشه؟!مرد آروم لپهای نرم دختر رو بوسید و صورتش رو بین دستهاش قاب گرفت.
-قول میدم زود تمومش کنم ولی میدونی که باید برم یه کشور دیگه ممکنه بیشتر از همیشه طول بکشه.
دختر خودش رو در آغوش مرد پنهان کرد و پاهاش رو توی شکمش جمع کرد و سرش رو روی سینهای گذاشت که صدای ضربان قلب ددیش مثل تیکتاک ساعت اون رو هیپنوتیزم میکرد. نمیخواست حرف بزنه، قهر کرده بود؟ شاید ولی دل کوچولوش نمیذاشت حتی موقع قهر هم از ددی فاصله بگیره، عادت داشت اگه قهر کنه به جای قایم شدن هرجایی از خونه، توی بغل ددی قایم بشه و اون رو از صدای نازش محروم کنه
-عروسک ددی قهر کرده؟
-هوم
-پس شکلاتم نمیخواد؟دختر سرش رو بالاگرفت و با اخم های بامزه به شین خیره شد.
-نه خیرم من قهرم ولی اینجا که قهر نیست.
اشاره به شکمش کرد و ادامه داد.
-اینجا میخواد توش شکلات داشته باشه، منکه نمیخوام
بعد دست هاش رو روی سینه اش قفل کرد و روش رو از صورت ددی برگردوند.
شین این اخم کیوت بیبیش رو طاقت نیاورد و دستش رو به چونهاش گرفت و اون رو سمت خودش چرخوند.
VOCÊ ESTÁ LENDO
Gambling
Fanfic▪︎Complete▪︎ ະFɪᴄ Nᴀᴍᴇ ᯓ Gambling ະGᴇɴʀᴇ ᯓ BDSM, Sᴍᴜᴛ, Aɴɢsᴛ ະCUP ᯓ VKᴏᴏᴋ هیچی نداشت بگه، اون همه چیزش رو باخته بود حتی آخرین سرمایه اش یعنی خودش، روحش و بدنش رو به کیم تهیونگ باخته بود. چی پیش خودش فکر کرده بود که میتونه با کینگ دربیافته؟ پشیمو...