-بله اینجا هستیم با دور فینال مسابقه
مجری با صدای بلند اعلام کرد و همهمه ی جمعیت بلند شد و با فریاد هاشون سالن رو کاملا پر کرده بودند و ریت بازدید سایت هم همینطور بالاتر میرفت.
مسابقه ی نهایی بین مبارز آمریکایی، جان لاکلر و مبارز چینی، ژانگ فا بود و با اعلام اسمشون وارد رینگ شدند.مجری دست ژانگ رو بالا برد و صدای فریاد جمعیت بلند شد و کسانی نزدیک نرده ها ایستاده بودند با زدن بطری های مشروب یا قوطی های آب جو صداهای بلندی از هیجان ایجاد میکردند.
-ژاااااانگ فااااا همه پولاتون رو حاضر کنید که قراره با این بازیکن دوبرابر بشه، چی؟ صدای طرفدارای لاکلر همه جا رو پر کرده!
فوری توی رینگ چرخید و سمت جان رفت و دستش رو گرفت و بالابرد و صدای طرفدارهاش رو به گوش رقیب رسوند، فضای رقابتی و هیجان همه جارو گرفته بود و این رقابت روی جونگکوک هم تاثیر داشت و به طور کل اذیت های شین و نگاهای عصبی ارباب رو فراموش کرده بود و غرق حرکات و شور مجری و اون دونفر توی رینگ شده بود.
-واااااوو واااووو خودشه من میگم لاکلر میبره
برگشت سمت ارباب و با ذوق بهش نگاه کرد که لبخند روی لبهاش ماسید و با تعظیم کوتاه سرش عذرخواهی کرد و دوباره به رینگ خیره شد.
-من روی ژانگ شرط میبندم
جونگکوک با تعجب به اون مرد نگاه کرد، یعنی الان باهاش همراهی کرده بود؟! میخواست باهم شرط بندیشون رو داشته باشند؟
-چیه؟ چرا اینطوری نگاه میکنی؟
-آخه! الان دارین باهام همراهی میکنید؟
تهیونگ سری تکون داد و واقعا این خرگوش کوچولو بدجوری براش سرگرم کننده بود واین رو میدونست شور و هیجان اون بود که الان اون رو هم به وجد آورده بود.
-اشکالی داره؟
-نه آخه...تهیونگ سری از روی تاسف تکون داد و حواسش رو معطوف به مسابقه کرد و جونگکوک با بالا انداختن شونه اش بیخیال ارباب شد که دوباره با صداش توجهش جلب شد.
-میتونی به تمام مقدساتی که بهش اعتقاد داری، دعا کنی تا لاکلر نبازه
با این حرف ارباب روحیه جنگ طلب جونگکوک بیدار شد و تک خند ناباوری زد.
-این اعتماد به نفس از روی شناخت میاد یا قدرت؟!
-فرقش چیه؟
-فرقش بین برد و باخته!
واقعا از سربه سر گذاشتن این موجود لذت میبرد.
-تو فکر کن قدرت
-خب پس من لازم نیست شرکت کنم چون نتیجه از الان پیداست.
-فکر نمیکنی توی جای نامناسب دنبال عدالت میگردی؟!
-منکه پولی ندارم شرطبندی کنم ولی گفتم بین خودمون حداقل عادلانه باشه! در صورتی که نتیجه رو میدونی و این اصلا هیجان نداره.
DU LIEST GERADE
Gambling
Fanfiction▪︎Complete▪︎ ະFɪᴄ Nᴀᴍᴇ ᯓ Gambling ະGᴇɴʀᴇ ᯓ BDSM, Sᴍᴜᴛ, Aɴɢsᴛ ະCUP ᯓ VKᴏᴏᴋ هیچی نداشت بگه، اون همه چیزش رو باخته بود حتی آخرین سرمایه اش یعنی خودش، روحش و بدنش رو به کیم تهیونگ باخته بود. چی پیش خودش فکر کرده بود که میتونه با کینگ دربیافته؟ پشیمو...